یادم باشد پستی نزنم که به کسی بربخورد...
کامنتی ندهم که خاطری آشفته گردد و کامنتی را پاسخی ندهم که ذهنی مکدّر شود....
قضاوتی نکنم از کامنتهای شسته نشسته و عجله ای نکنم برای رنگ آمیزی نوشته ای از کاربری...
یادم باشد دریغی نکنم از اکسیر نایاب این روزها به نام محبّت، به همه کس از کس و ناکس..
از آنی که میخواهمش از صمیم دل و آنکه نمیخواهمش از سویدای دل
یادم باشد، مثل منی ناتوان و ضعیف که بهتر از من بسیار آفریده، بندگانی دارد که خود هوادارش است، هر آنچه کنم، هر آنچه به دل گیرم از بندگانش و هر آنچه قضاوت کنم از بندگانش، اول اوست که می بیند و اوست که سزا یا جزا می دهد و اول اوست که برایم می سازد یا نمی سازد...
یادم باشد ساعت شنی عمرم به دست کیست، با دانه دانه شنی بذر محبتی بکارم شاید از سینه ای جوانه زند و لبخندی بر گوشه لبی بنشیند و رضایتی از جان و دل بدرقه راهم گردد......
یادم باشد از آن لحظه گریان ورود به این کره خاکی تا همین الان و پس از الان غیر از رحم و محبت و لطف بر من روا نداشته پس چرا من بر دیگران رحم و محبت و ولطف نکنم؟