نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

*/ سعی کن آنقدر کامل باشی که بزرگترین تنبیه تو برای دیگران گرفتن خودت از آنها باشد. ( پائولو کوئیلو)
*/ آرامشی که اکنون دارم،مدیون انتظاری است که دیگر از کسی ندارم(سیلویا پلات)
*/ تا باد مخالف نباشد، بادبادک بالا نمی رود!
*/میخوای واسه هدفت تلاش کنی یا میخوای یه عمر حسرت بخوری؟؟!!
*/ بندبازها درست موقع سه قدم آخر می‌میرن. چون فکر می‌کنند دیگه رسیدن و اون سه قدم رو با غرور بر‌می‌دارن.
*/ یگانه صافکار دلهای تصادفی خداست...
*/بدی بزرگ شدن اینه که دیگه زخمامون با بوس کردن خوب نمیشه!
*/ ﻗﺪﺭﺕ ﮐﻠﻤﺎﺗﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺒﺮ ﻧﻪ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﺭﺷﺪ ﮔﻠﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻧﻪ ﺭﻋﺪ ﻭ ﺑﺮﻕ !
*/برای قایق های بی حرکت، موج ها تصمیم می گیرند..
*/به ما گفتن یک‌بار بیشتر زندگی نمی‌کنی، ما هم پاشدیم، جمع کردیم و رفتیم که زندگی کنیم، نگو همین پاشدن، جمع کردن و رفتن خودِ زندگی بود!
*/انسان مدام باید مشغول کار باشد. سازندگی کند، وگرنه از درون پوک می شود. و بیکاری بدتر از تنهایی است. آدم بیکار در جمع هم تنهاست ...

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «هواپیما» ثبت شده است

چند روز پیش یه مسافرت فوری فوتی پیش اومد و از اونجایی که همه چیز ممنوعه بجز چند تا کاری که مخصوص مایه داراست!،( از جمله رانندگی با خودروی شخصی اونم ساعت 9 شب به بعد که همه جا ظلمات میشه!) به کمک آپ علی بابا مشترکا به گزینه قطار رسیدیم! یعنی  بجای استفاده از خودروی شخصی، مجبور شدم قطار ورشو به لنینگراد رو برای مسافرت انتخاب کنم! 





 اومدم مثلا پلتیک بزنم با اسب سفیدم رفتم پارکینگ راه آهن که ظرفیت تکمیل بود، رفتم اون یکی پارکینگ، متصدی اش میگه جا نیست برو جلوی ماشینای دیگه پارک کن بعد بیا سوییچتو تحویل بده، گفتم باشه ولی تو دلم گفتم عمرن من به تو سوئیچ اسب سفیدمو بدم! صرفنظر از بحث اعتماد، شخصا دوست ندارم از این قفقیزبازیا....رفتم طبقه دوم بغل یه پرایده یه جای لاکچری که هیچ مزاحمتی برای کسی نداشت پیدا کردم گوشه کنار دیوار روبروی ستون واز سمت چپ همجوار با پراید 100 میلیونی! اومدم یواشکی از جلوی اتاق متصدی پارکینگ رد شم میگه سوئیچو ندادی! میگم ماشینم مزاحم کسی نیست..تو مانیتور دوربین نظارتی اش نگاه میکنه و میگه ماشینت چیه؟ میگم همون بی ام و 2021 سفید(جهت رد گم کنی:)) میگه مزاحمه ماشینت سوئیچه بده..میگم به جان بیژن مزاحم کسی نیست!..میگه نه مزاحمه...دیدم خیلی وقت ندارم با این مدیرکل صحبت کنم گفتم یه زحمتی بکش با هم بریم نگاه کنیم مزاحم بود ماشینم سوئیچمو ازم بگیر...خلاصه با سختی کشوندمش طبقه دوم ماشینو نشونش دادم..میگم این ماشین الان دقیقا مزاحم کیه؟؟؟؟؟ یکم فکر کرد و چیزی نتونست بگه...دیدم کلا خفه خون گرفته!!!....آقای آفتابه دار مسجد شاه فرمودند:باشه برو..مشکلی نداره...خواستم بگم خب تو که...دیدم قطار ورشو- لنینگراد داره دیر میشه.....جلدی از پارکینگ زدم بیرون و رفتم سوار قطار بشم که...دیدم نازیهای آلمانی ریختن و راه آهن ورشو به لنینگراد رو محاصره کردن:)) رفتم پشت یه سنگر به یکی از پارتیزان ها گفتم اینا کی رسیدن اینجا؟ میگه بعد از بمباران جنگنده های آلمانی، اینا ریختن اینجا رو محاصره کردن!..گفتم اسیر هم گرفتید ازشون؟ گفت آره یه درجه دارشون رو اسیر گرفتیم..اسمشم توماس هسلره!..گفتم این که فوتبالیست بود چرا اومده جنگ؟ میگه بسوزه مام میهن!....رفتم از توماس پرسیدم آب و هوای آلمان چطوره؟ آرین روبن بهتر بازی میکرد یا باستین شواین اشتایگر یا توماس مولر؟(خودم میدونم آرین روین هلندیه ولی چون تو تیم بایرن مونیخ بازی میکرد پرسیدم) میگه الکی حاشیه نرو...احوال بانو آلکساندرا رو میخوای بپرسی چرا میزنی به خاکی؟ نامه ای داره بده برسونم دستش..میگم تو که اسیری..میگه آزاد میشم.....میگم چطور میتونی یه بنز کلاس C یواشکی به قیمت یه پراید برام وارد کنی؟ میگه اومدی آلمان خودم برات میخرم...اونجا گرانتی اش اورجیناله! فقط بیزحمت پاتو از روی پوتینام بردار بدجوری درد میکنه:) همون پاییه که تو جام جهانی رباط صلیبی پاره کرده بود! :)


۵ نظر موافقین ۱۵ ۰۹ دی ۹۹ ، ۱۱:۵۷

1-این دخترخانم هایی که کلی فرم دستشونه و میخوان جامعه آماری تشکیل بدن و پروژه درسی شونو انجام بدن، معمولا هم رشته شون انسانیه،، گزینه اولشون برای فرم پر کردن اگر اولیش من نباشم، قطعا دومیش هستم!


2-دخترخانمهایی که سرچهارراه اسفند دود میکنن و خب اصلا درجه معادله منحنیِ ابروهات براشون اهمیتی نداره و عاشق چشم و ابروت نیستن و طبیعتا پول میخوان!


3-دخترخانم هایی که تو فروشگاه های بزرگ و زنجیره ای یهو متوجه حضورت میشن و میخوان گوشت های وارداتیِ بچه گاوها یا همون گوساله رو قالبت کنن و با این ترفند که گوشتها تخفیف خورده و آف داره آمار فروش فروشگاه رو ببرن بالا! اینا مثل عبدالله ریگی هر کجای فروشگاه که باشم خودشونو میرسونن و منو دستگیر میکنن میبرن سر یخچال گوشت تو فروشگاه!


4- دخترانی که در ردیفهای بین صندلی های هواپیما،کرایه ها را جمع می کنند!  نه ببخشید اون که اتوبوس بود و اونایی هم که کرایه هارو جمع می کردند سبیل کلفتهایی در نقش شاگرد راننده بودند! منظورم اونایی بودن که سریع میان تذکر میدن لطفا کمربندتونو ببندید! اول از همه میان به من میگن! اونا خبر ندارن که ما کمربندهامونو از تو خونه می بیندیم و میاییم! اونم کمربند مشکی دان 7!


5-دخترانی که نقش وزیتور یا استارتر را ایفا می کنند، هیچ وقت یادم نمیره در یک از استراحتگاه هایی که بین شهرها قرار داره روم به دیوار گلاب به روتون برای قضای حاجت رفتم دست به آب(بقول سید جواد رضویان) یهو دیدم یکی از این دخترخانم هایی که خیلی چره دلربایی داشتند و خیلی خوشرو و خوش اخلاق و خوش آرایش و خوش لباس و...(ولی انژباط صفر!!!) یهو جلوم ظاهر شد!!! 

من اولش خیال کردم بخاطر اینکه خودمو خلاص کردم این جایزمه که از عالم ملکوت برام فرستاده شده!:) اولش که سلام کرد و داشت صحبت میکرد من تو حال خودم بودم و داشتم بخاطر این حوری الهی از خالق یکتا شکر میکردم!!::) ،تازه چشمام هم باز شده بود و بهتر میدیدم!:) بعد که دقت کردم دیدم داره میگه پاستیلهامون خیلی کیفیتش بالاست! گفتم چی؟ پاستیل؟ گفت بله برای خانمتون بخرید، تا خواستم بگم آلکس.. یهو دیدم داره یه پاستیلو بزور میکنه تو دهنم! البته با حرف نه با دستش! شما میتونی از دست این حورالعین ها پاستیل نگیری بخوری؟ نه میتونی؟ اگر بگی آره بخدا دروغ میگی!!!! ایرانی نیستی اگه بگی آره!!!:) 

پاستیلشم از این کلفتا بود نمیدونم خرس بود؟ تمساح بود؟ شکل پاستیله رو میگم! در هر صورت گرفتم خوردم ولی خدائیش با همه پاستیلهایی که نخوردم خیلی متفاوت بود!! در محاسن این پاستیل و دخترخانم هرچی بگم کم گفتم..البته دخترخانومها که محاسن ندارن! خیلی هنر کنن سیبیل داشته باشن که اونم جدیدا یادگرفتن نابودش میکنن! دخترا مرد نیستن! میدونی رفیق! مرد نیستن! بلکه دخترن! در هر صورت نزدیک بود این زیباروی آسمانی دو سه کیلو پاستیل ببنده به ریش ما..کیلویی 20-30 هزارتومن! (نه قیمت الان قیمت یکی دوسل پیش)خدائیش داشتم میخریدم که یه لحظه بخودم اومدم گفتم احسان!! دو سه کیلو پاستیلو میخوای چکار؟ تو این همه سست عنصر نبودی؟ به دختره بگو میخوام درسمو ادامه بدم!!!  یه نگاهی به اون دختر کردم، لبخند پیروزمندانه و قهرمانانه ای بر لبانش بود!!! گفتم الان حالشو میکنم تو قوطی این عجوزه ی اغواگرِ فریبا..گفتم ببخشید اینا اینجا باشه من یه لحظه برمیگردم!!! رفتم و پشت سرمم نگاه نکردم!!!! تقصیر خودش بود!!!! کسی که از دست به آب میاد بیرون رو اینجوری غافلگیرش میکنن؟ پاستیلتم تو سرت بخوره ای فرصت طلب!!!

تازشم پاستیل غضروف ساز نیست!



۱ نظر موافقین ۱۰ ۱۰ آبان ۹۸ ، ۲۱:۱۴

تقریبا یکی دو هفته پیش بنا شد یک سفر یکروزه به شهر تیرازیس یا همون شیراز خودمون داشته باشیم.(تیرازیس اسم سابق شیرازه)ما سه نفر بودیم و یه لب تاب،با سه تا بلیط به قیمت هر کدوم نیم میلیون تومن! 6 صبح قرار گذاشتیم و حدود ساعت 7 و نیم  با اجازتون با هواپیمای فوکر 100 هلندیِ شرکت آسمان پریدیم چه پریدنی!

قبل از پرواز و تیک آف، خلبان هی فاز می‌داد و برامون صحبت می‌کرد، یکمی هم معطل شد گفت ترافیکِ روی باند زیاده و برای تیک آف یکم معطلی داره. نمیدونم چرا این همه ملت میخواستن برن شیراز! بعد خلبان گفت فصل بهاره و ممکنه بخاطر تغییرات آب و هوایی، تکون هایی در هواپیما داشته باشیم...تو دلم گفتم تو ما رو نکوبون به رشته کوه زاگرس! یه تکون دو تکون اشکال نداره:) یا بقول اون خانوم بازیگر تو جیب ما رو نزن!.... ولی انصافا خلبان خوبی بود و خیلی پرواز نرم و اسموتی داشتیم..

اینم هواپیماش (البته شیشه هواپیما کثیف بود علت تاریِ عکس همینه)من نمیدونم چرا روی خود هواپیما نوشتن: شیراز! یعنی تو خط شیراز-تهران کار میکنه؟ مگه ونِ دلیکاست؟! :) از هواپیما که پیاده شدیم سوار اتوبوسِ مخصوصِ فرودگاه شدیم و جالب اینکه اتوبوس 5 متر هم راه نرفت تا رسیدیم به ترمینال پروازی! همه‌مون خنده مون گرفته بود..می‌گفتیم خب همین 5 متر رو پیاده میومدیم دیگه! دیگه تیکه ها شروع شد که مگر نمیدونید اینجا شیرازه! حسش نیست پیاده برن! و .....البته ما مخلص همه شیرازیا هستیم...دیگه ملت سرگرمی دیگه ای که ندارن ..

تو مسیر رفت من باید فایلی رو آماده میکردم و تقریبا از سفر چیزی متوجه نشدم چون از ابتدا تا انتهای سفرِ یکساعته همش داشتم اسلایدهای پاور پوینتمو تنظیم میکردم...تا حالا تو عمرم از این غلطا تو هواپیما نکرده بودم!

رسیدیم به شیراز..قبلا خوشحال بودم که اردیبهشت به شیراز سفر می‌کنم ولی چشمتون روز بد نبینه! هوا به شدت گرد و غباری! تمومِ ماشینا گِلی! یه تاکسی سوار شدیم مثل ماشینای تویوتای جبهه ای.. همش گِلی بود! راننده می‌گفت داریم آماده می‌شیم بریم جنگ! تو دلم گفتم منم میام(با لحن  بابا پنجعلی!) ضمنا راننده تاکسی خاطرنشان کرد رفته خیار بخره وانتیِ خیار فروش گفته: می‌دونید قیمت دلار چند شده؟ ملت گفتن:" نه! ما اومدیم خیار بخریم نه دلار!" که وانتی خیار فروش گفته باشن: دلار شده 9400 تومن! (این جوسازیا طبیعیه ملت ایران به راه خودتون ادامه بدید..البته ملت ایران یادتان هست که در این پست استدلال کردم دلار تا 14000 تومن هم جا داره! )

 

رسیدیم به شرکت...دو تا جلسه داشتیم.. یکی قبل ظهر و یکی بعد ظهر...ولی ناهارشون جالب بود..برنج ِجوجه کباب، گمونم برنج دودی بود و کنار غذا علاوه بر سالاد شیرازی، یک شیشه آبغوره و یک شیشه هم ترکیبِ عرق نعنا و گلاب گذاشته بودن...چقدر شیرازیا حواسشون به همه چی هست! (ببینم انتظار ندارید که عینِ این ندید.بدیدا از میز غذامون اونم جلوی همکارام براتون عکس بگیرم؟ واقعا دیگه نمیشد و زشت بود!)

اما برگشت مون...تقریبا ساعت 4 بود..همون مدل هواپیما و همون شرکت هواپیمایی..با این تفاوت که من از همکارا دور افتادم و نزدیک موتور هواپیمای فوکر و نزدیک بال نشستم...با سروصدای موتور که واقعا رو نِرو بود...از بیکاری موفق شدم یکم خودمو بزنم به پررویی و تا تونستم عکس گرفتم..امیدوارم ذوق و قریحه‌ی نداشته‌ی منو در عکاسی شماتت نکنید و با تشویق ها و کامنت هاتون منو به عکاسی در سفرهای آینده تشویق کنید..

اول از یه مگس شروع می‌کنم که هواپیمای ما بزور این مگس شیرازی رو با هواپیما به تهران منقل کرد که تیرونی بشه!...خدا بدادش برسه با آب و هوای تهران!

ایشون هستن......پیدا نیست؟ روی قسمت بار...دقیقا اینجا

خوشبختانه نزدیک پنجره بودم و میدان دیدِ تقریبا نصفه و نیمه ای داشتم و با همون میدان دید چند تا عکس هوایی گرفتم که گمونم بد نشده باشه..این اولین تجربه‌ی من در عکاسی هوایی بود...تجربه بدی نبود بنظرم (بگذریم که مثل بعضیا نزدیم به کوه و کمر و حتی کواد کوپتر نداشتم و موزیک ویدئو هم نساختم!...بجای کواد خود هواپیما قبوله گمونم..خودتون هم یه آهنگی زیر لب ضمضمه کنید بیزحمت!اگر یکم عکسها تاره تخثیر کثیفی شیشه هواپیماست....انتظار نداشتید که برم بیرون هواپیما و شیشه شو تمیز کنم؟!) اینم عکسها:

یک

دو

سه (بر فراز ابرها)

چهار

پنج

شش

هفت

هشت (ارتفاع پائین تر و نزدیک باند فرودگاه مهرآباد)

نه

ده

یازده

دوازده

سیزده (هنگام فرود و حرکت روی باند فرودگاه- بالک های روی بال برای ایجاد اصطکاک با هوا باز شدن)

چهارده (مهماندارای وظیفه شناس.....یه آقا و خانم پیر بودن که خودشون توانایی پیاده شدن رو نداشتن و صبر کردن همه پیاده بشن و بعد به کمک مهماندارا پیاده شدن..یکی از مهماندارا خیلی با شخصیت و مودب بود و من نمیدونم چرا تو سفر همش تشنه ام می‌شد و بهش زحمت میدادم که برام آب بیاره! من که بهش بیست میدم...همش احساس میکردم میشناسمش!..البته تو دانشگاهی که تا ترم پیش درس میدادم هم رشته اویونیک بود و هم رشته مهمانداری... احتمال دادم تو دانشگاه ما درس خونده باشه... )

پانزده (نمای کلی فرودگاه)

 

و بدین ترتیب سفر ما به پایان رسید....

ایشالا دعا کنید یه هواپیمای شخصی بخرم یه دو جین مهماندار باصفا و با شخصیت استخدام کنم همه بلاگرای عزیز رو سوار کنیم بریم شیراز و بعد برج مراقبت بگه هوا خرابه و مجبورشیم برگردیم تهران:)))

(جدا تا اینجا دووم آوردید و این مطالبو خوندید؟ بابا آی لاو یو دارید همتون:))

 

۴۴ نظر موافقین ۳ ۰۲ خرداد ۹۷ ، ۱۶:۲۵