چند ترم قبل یه دانشجو داشتم که تو این پست با عنوان دانشجوی 21 ساله ازش تعریف و تمجید کرده بودم....وصفش کامل تو اون پست گفته شد....عکسشم اینجاست پای وایت برد...
دیروز تو تلگرام، یکی از دانشجوهام، خبر فوت دانشجوی 21 ساله رو در اثر حادثه تصادف بهم داد...واقعا جا خوردم!
حیف..دانشجوی مستعدی بود...با وجودی که پدرش، اون و مادرشو رها کرده بود، کم کم داشت روی پای خودش میایستاد و داشت خرجی خودشو و خانواده شو میداد و میخواست به آرزوهاش برسه....روحت شاد محمد....عجب دنیاییه!
چند هفته ای هست که به شدت درگیر کار هستم، تقریبا وقت سر خاروندن ندارم،میشه گفت به وبلاگ بیان هم قاچاقی میام سر میزنم و میرم، اگر به وبلاگ دوستان سر نمیزنم بذارید به حساب محدودیت وقت، نه به حساب کلاس گذاشتن و قیف اومدن و .....! میدونم که تو این مدت پست های ارزشمندی از وبلاگ دوستان رو از دست میدم ولی چاره ای نیست...حقیقتش بعضی از پست های خودم به صورت خودکار و زمان دار و برنامه ریزی شده ارسال میشن، کامنت ها رو هم قسطی میام جواب میدم، البته به این معنی نیست که کامنت نذارید، فقط اومدم به خودم و دوستان یادآوری کنم غصه فردایی که هنوز نیومده رو نخوریم، امروز رو دریابیم..نمیدونم ربطش کجا بود تو این هاگیرواگیر؟:))) این متن هم از کانال با کلاس باشیم کِش رفتم، اینا رو بازنشر نکنم، وجدان درد میگیرم اساسی:
«قارون» هرگز نمی دانست
که روزی، کارت عابر بانکی که در جیب ما هست
از آن کلیدهای خزانه وی که مردهای تنومند عاجز از حمل آن بودند ما را به آسانی مستغنی میکند...
و «خسرو» پادشاه ایران نمی دانست که مبل سالن خانه ما از تخت حکومت وی راحت تر است...
و «قیصر» که بردگان وی با پر شترمرغ وی را باد میزدند،
کولرها و اسپلیتهایی که درون اتاقهایمان هست را ندید...
و «هرقل» پادشاه روم که مردم به وی بخاطر خوردن آب سرد از ظرف سفالین حسرت میخوردند
هیچگاه طعم آب سردی را که ما می چشیم نچشید ...
و «خلیفه منصور» که بردگان وی آب سرد و گرم را باهم می آمیختند تا وی حمام کند،
هیچگاه در حمامی که ما براحتی درجه حرارت آبش را تنظیم میکنیم حمام نکرد ...
بگونه ای زندگی میکنیم که حتی پادشاهان عصر هم اینگونه نمی زیستند اما باز شانس خود را لعنت میکنیم !
و هر آنچه دارائیمان زیاد میشود تنگدست تر میشویم !
خدایا قدرت شکرگوئی در حرف و عمل را به ما عنایت فرما
از زمین و زمینی ها دلخسته و نالانم...شکوه نمیکنم ....به آسمان مینگرم
من از روئیدن خار سر دیوار دانستم؛ که ناکس کس نمیگردد از این بالا نشینیها
من از افتادن سوسن به روی خاک دانستم؛ که کس ناکس نمیگردد ازاین افتان وخیزان ها
(صائب تبریزی)
تو مظلومترین آدم روی زمینی!!!(با کم و زیادش البته!)
تقصیر خودته آراکاداش!
وقتی خربزهی ازدواج را قاچ قاچ و الفی نوش جان میکردی پای لرزش هم باید بشینی!! فکر این روزاشم باید میکردی داداش...
... وقتی که موقع عشق و عاشقی به خانومت وعده سر خرمن میدادی که تو همه سختی ها در کنارتم! وقتی دهان مبارک را غنچه میکردی و میگفتی خانومم شاغله و ژست شو میگرفتی و چشمت به چندرغاز حقوقش بود باید این روزها رو هم میدیدی!
دلم برایت کم نمیسوزد، الان هزینه زایمان و پوشک مولفیکس و مرسی هم کم نیست!.... ولی تقصیر خودت است چقدر گفتم از روغن لیکومولی برای موتورت استفاده نکن!
گذشته از شوخی، فرزندان یکی از بزرگترین نعمت های زندگی هستند و برکت و چشم و چراغ زندگی، هر چند و وقتی همشون با هم بیان و بشن چند قلو میشن نقمت زندگی! که وظیفه اطرافیانشون اینه که واقعا کمکشون کنن، خونه بی بچه سوت و کوره! کسی هم نباید نگران خرج و مخارجشون باشه، هر آنکس که دندان دهد نان دهد! البته به شرط تلاش شبانه روزی پدر و مادر! برای خالی شدن فضای مجازی و وبلاگ بیان، برای همه تون یه دو جین بچه (یه چیزی مشابه عکس زیر) آرزومندم که بجای وبلاگ نویسی، به فریضه پوشک عوض کردن مشغول بشید:)))))) (من که تجربشو نداشتم؛ این عکسم از اینترنت کِش رفتم، ولی میگن پوشک عوض کردن خیلی فاز میده!)