دویدنم از بهر رسیدن نیست
قله هایم زودتر از این بنا بود فتح شوند
دویدنم فقط از این جهت است که کاری جز دویدن بلد نیستم
میدوم تا زنده بمانم، تا درمانده نباشم
من از گلچینی دوران دانستم
که این دنیا با این همه زینت، شاهد و یارپریچهره
بسان خواب میماند، یک خواب بهاری
درست است زندگی زیباست و شقایق
تا که هست امیدبخش زندگی ست اما
دمی با غم بسر بردن جهان یکسر نمی ارزد
جهان بی بها با شادمانی هم نمی ارزد
پ. ن: درسته که میگن تا مرد سخن نگفته باشد عیب هنرش نهفته باشد ولی دیگه شد و نوشتم
منتهی دقیق نمیدونم از نثر وارد دریای شعر نو شدم یا از جوب شعر نو افتادم تو برکه قافیه؟ بالاخره ما هم از یه جا باید شروع کنیم دیگا