نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

*/ سعی کن آنقدر کامل باشی که بزرگترین تنبیه تو برای دیگران گرفتن خودت از آنها باشد. ( پائولو کوئیلو)
*/ آرامشی که اکنون دارم،مدیون انتظاری است که دیگر از کسی ندارم(سیلویا پلات)
*/ تا باد مخالف نباشد، بادبادک بالا نمی رود!
*/میخوای واسه هدفت تلاش کنی یا میخوای یه عمر حسرت بخوری؟؟!!
*/ بندبازها درست موقع سه قدم آخر می‌میرن. چون فکر می‌کنند دیگه رسیدن و اون سه قدم رو با غرور بر‌می‌دارن.
*/ یگانه صافکار دلهای تصادفی خداست...
*/بدی بزرگ شدن اینه که دیگه زخمامون با بوس کردن خوب نمیشه!
*/ ﻗﺪﺭﺕ ﮐﻠﻤﺎﺗﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺒﺮ ﻧﻪ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﺭﺷﺪ ﮔﻠﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻧﻪ ﺭﻋﺪ ﻭ ﺑﺮﻕ !
*/برای قایق های بی حرکت، موج ها تصمیم می گیرند..
*/به ما گفتن یک‌بار بیشتر زندگی نمی‌کنی، ما هم پاشدیم، جمع کردیم و رفتیم که زندگی کنیم، نگو همین پاشدن، جمع کردن و رفتن خودِ زندگی بود!
*/انسان مدام باید مشغول کار باشد. سازندگی کند، وگرنه از درون پوک می شود. و بیکاری بدتر از تنهایی است. آدم بیکار در جمع هم تنهاست ...

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۶۲ مطلب با موضوع «جوجه دکتر» ثبت شده است

تا هنوز داغ داغم و برای ننوشتن تنبلیم نشده، امروز افتر تو دیز (یعنی بعد دور روز) رفتم پیش فرشته...فرشته کیست؟ چرا من فرشته رو ول نمیکنم؟ چرا بعد دو روز؟ اینا رمز و رازهایی هست که فقط مخاطبین اصلی این بلاگ اگر هنوز نسل شون منقرض نشده میدونن  و رمز و رازی است بین من و اونها! حالا مثلا چقدر مهمه:) خلاصه مهم اصل دیدار بود که من فرشته رو دیدم و یکساعتی یا بیشتر گپ زدیم. .البته قبلش کمی منتظر شدم تا فرشته از کلاس بیاد بیرون..یه شیرینی مخصوص هم برای فرشته گرفته بودم..بعد با هم رفتیم داخل اتاق فرشته..منو دید خوشحال شد..منم خوشحال شدم..بهم لبخند زدیم و چه خبر چه خبر کنان، جویای حال و احوال همدیگه و اخبار این یکسالی که همدیگه رو تقریبا از نزدیک ندیده بودیم...فرشته فرقی نکرده بود ولی خب من یکم تو دل برو تر شده بودم!..الکی:) یکم به قوانین جدید آموزشی گیر دادیم...یکم از دانجشوهای دکترا و ارشدش گفت..می گفت سال به سال افت میکنن....یکم رفتیم سراغ هوش مصنوعی و مقاله های هوش مصنوعی....یه سایت بهش معرفی کردم که میشد با مقاله چت کرد..کفش برید:)....می گفت هوش مصنوعی رو از پنج سال پیش تو یوتیوب شروع کرده و بنظرم خوب موقعی شروع کرده...الان که همه با هوش مصنوعی برنامه روزشونو می چینن....شکست ناپذیری، مدیریت و پیگیر بودن یکی دو تا از دانشجوهای دکتراشو مثال زد. خصوصا اونی که الان تو کشور دوست و برادر بطور غیر مستقیم و آفت نوع بشر مشغوله......میگه تو هفته پیش توصیه نامه دو تا دانشجو رو برای رفتن امضا کرده...بعد از بقیه دانشجوهای دکترایی که الان تو ایران هیئت علمی شدن بحث به میون اومد...یکیشون رو که می گفت مثل بولدوزر داره کار میکنه و من نمیدونم این انرژی رو از کجا میاره؟ من میشناختمش بچه زرنگی بود..همون که از مهد محرومیت ایران به اینجا رسیده  و بسیار باهوشه....این یکی نرفته خارج و مونده و تن رو داده به کار و داره تو کشور خودمون کار میکنه..اینقدر مقاله از خودش در وَ کرده که از فرشته هم زده جلو!  اچ اندیکس و سایتیشن مقالاتش داره از فرشته بالاتر میزنه...این بشر سایتیش مقالات فرشته رو هم برده بالا......خلاصه واقعا جای افتخار داره..این پسر همونی  بود که تو ایام عید بهش میگفتند چرا ایام عید نمیری خونه و ولایتتون....می گفت آدم به یه سنی میرسه که دیگه خجالت میکشه بره خونه پدر و مادر!..ظاهرا اوضاع اقتصادی خوبی نداشتند و عائله مند بودند  و این آقا برای اینکه تو دوران تحصیل مخارج خونه شون زیاد نشه دانشگاه میموند...الان شکر خدارو پای خودش ایستاده..خودش رو حفظ کرد رشد داد و الان انسان بزرگ و قابل افتخاری برای خودش شده...از دانشجوهای دیگه هم صحبت شد..در مورد مقاله مشترکمون که تنها یادگار همکاری من وفرشته است بحث به میون اومد و در مورد داده خام بحث کردیم..یک مقاله کیو سه هم برای داوری برای من ارسال کرده بود که ازش تشکر کردم..نهایتا تا مترو روسوندمش و وقتی رفت احساس کردم امروز چقدر با دیدن فرشته حالم خوب شده...احساس میکنم حال فرشته هم خوب شده باشه...چقدر خوبه این دیدارها.....به امید تجدیدشون.....



پ.ن: نیمساعته دارم برای این چت جی پی تیِ خنگ توضیح میدم که یه عکس مرتبط بکش آخر سر برداشته کلاه فارغ التحصیلی رو گذاشته سر استاد راهنما! واقعا اینا مگه هوش نیستن؟ چرا این چیزای ساده رو نمیفهمن؟ شیرینی اش هم که شبیه این کیک یزدیها شده:)

 فرشته= استاد راهنمای سابقِ جان...

۶ نظر موافقین ۷ ۱۵ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۷:۴۶

تو پست قبلی نوشته بودم که فرشته ایمیل داده که یه هدیه کوچیک برات دارم، چند وقت پیش رفتم اتاقش و در کمال ناباوری، یه جعبه کوچولو که با کاغذ کادوی رنگارنگ و زیبایی کادوش کرده بود رو بهم هدیه داد.. بهم گفت بازش کنم و وقتی باز کردم.....

از تعجب خشکم زد! هدیه فرشته یه یه مهر ژلاتینی اتوماتیک بود که داده بود برام ساخته بودن.....روش نوشته بود:"دکتر احسان...." ...انگار دنیا رو بهم دادن..خیلی خوشحال شدم...اینکه فرشته برام وقت گذاشته بود و این مهر رو گرفته بود و من این مهر و این عنوان رو از فرشته میگرفتم برام خیلی ارزشمند بود.. خوشحالیمو کاملا بروز دادم که که فرشته متوجه بشه و چندین بار تشکر کردم و گفتم که این هدیه از طرف شما برام خیلی ارزشمنده...

همینجا باید اعتراف کنم که من فرشته رو خیلی دوست دارم و بنظرم غیر قابل پیش بینی ترین و ارزشمندترین هدیه زندگیم رو ازش گرفتم...بنظرم خیلی هم خوش فکره که منو دچار چنین شگفتانه ای کرد....


(تو پست قبلیم نوشتم فرشته کیه)


۵ نظر موافقین ۸ ۱۲ آذر ۰۲ ، ۰۳:۳۶
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۶ تیر ۰۲ ، ۱۱:۲۲
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۶ تیر ۰۲ ، ۰۶:۲۰

و تو رو صندلی بشینی و فرشته از خاطرات کشوری که تحصیل کرده اونجا برات بگه..از مک گروهیل و شورلت و تشابه اسمی با یک جزیره بزرگ و شوخی های...تو از استاد راهنماش اسم ببری و یادآوری کنی براش که اسمت تو کتابی که استادش نوشته هست و اون نتونه کنجکاویش رو پنهون کنه و از قفسه کتاب بسیار تمیزش کتابی رو که استادش بهش هدیه کرده رو برداره و دنبال اسمش تو کتاب بگرده...این صحنه ها شاید کمتر تکرار بشه...شاید هیجانی نداشته باشه ولی لحظه های شیرینی هست که چون برای کمتر کسی میتونم بازگو کنم لاجرم اینجا مینویسم...حتی اگر خونده نشه...هر کسی به چیزی افتخار میکنه....یه چیزی براش عزیزه و قطعا بنا نیست اون چیز برای همه عزیز باشه....زمان در جریانه و معلوم نیست چقدر از این صحنه ها رو بشه در حافظه بلند مدتمون حفظ کنیم ولی ای کاش این لحظات شیرین بیشتر تو زندگی مون اتفاق بیفته و در کنارش لحظات  پراسترس و بدون آرامش رو کمتر تجربه کنیم...

۳ نظر موافقین ۱۵ ۰۶ آذر ۰۱ ، ۲۲:۵۴

دیگه با فرشته ندار شدیم....دوست دارم یه روز منو دعوت کنه خونشون..چند باری تا یه جایی رسوندمش....دردل هاش با من بیشتر شده...نمیدونم چرا منو رها نمیکنه؟( فرشته= استاد راهنمای جان که صد البته آقا هستند)


۱۱ نظر موافقین ۹ ۲۵ خرداد ۰۱ ، ۲۳:۲۹

از اینکه خواسته های قلبیم با تاخیر به دستم میرسه نمیتونم شاکی باشم...چون واقعا چیزی دست من نیست....من یه اداره ی پُستِ کوچیکم که هدایا و نامه های مردم همش با تاخیر به دستم میرسه!...اصلا پت پستچی رو یادتونه؟ گمون نکنم شما دهه نودی ها و دهه هشتادی ها و نهایتا دهه هفتادی ها و نهایتا دهه شصتی و نهایتا دهه پنجاهی ها و نهایتا دهه چهلی ها .........(بیخیال) یادتون باشه!.شما همتون نسل باب اسفنجی و بن تن هستید:) خب گفتیم خندیدیم دیگه کافیه!...بریم سراغ پت پستچی...من عاشق این ماشین پت پستچی بودم..اصلا ریشه علاقه من به تویوتای اف جی کروزر که الان فقط ولودیمیر زلنسکی رئیس جمهور اوکراین از این موضوع خبر نداره، برمیگرده به ماشین پت پستچی! شما نمیدونید این ماشین چقدر دوست داشتنی بود....

یکم هم غر بزنم...فرشته خیلی اذیتم میکنه......خیلی کشش میده! چکار کنم بنظرتون؟ میخوام از دست فرشته سر بذارم به اوکراین..برم هر کمکی از دستم برمیاد اونجا کمک کنم..مثلا آواره های اوکراین رو البته آقایونشون رو  با خودم ببرم بلغارستان یا فنلاند و از اونجا ببرمشون آلمان...مدیونید اگر همین الان به آلکساندرا فکر کنید! .البته آقایون که باید بمونن بجنگن با روسیه....پس اوکراین منتفیه:) پس چکار کنم از دست این فرشته بنظر شما...راستی باز هم لازمه که عرض کنم که فرشته آقا هستند و بلای جان و راهنمای بنده؟!!! 

راستی یه تجربه خیلی مفید هم داشتم اینجا چون ارتباط منطقی مطالب این پست زیاد شد و کورولیشن مطالب رفت بالا بذارید اینم بگم: آقا کفشای دیجی کالا به هیچ دردی نمیخوره.متاسفانه جنسش اصلا خوب نیست....اینو گفتم چون اینجام مونده بود...

راستی بهتون گفته بودم رفته بودم دندونپزشکی؟ واقعا چرا الان فکر می کنید من باید این موضوع رو به شما میگفتم؟!!! ولی خب گفتم دیگه.....آقا آدم دندون عقلشو بکشه رو عقلش تاثیر میذاره؟ بدون یکدونه دندون عقل واقعا زندگی چه رنگی خواهد بود؟

اینم بگم اطلاعات عمومی تون بره....پریشب اسب سفیدم، لنگِ مادیانِ بنفشِ همسایه ی یکی از فامیلا رو لگد کرد!...چشم سفید!.....یکم اسب سفیدِ من بادمجونی شد..یکم هم مادیونِ اونا سفید شد!...مطمئنم که اشکال شرعی نداره!..ولی من رفتم به صاحبِ مادیان گفتم هر چی پولش میشه رو من تقدیم میکنم...تازه اگه خواستید یه پاستیل هم برای مادیانِ بنفشتون میگیرم....هر چند اسب سفید من هم بادمجونی شد....ولی خب مقصر اسب سفیدم بود....گفت باشه بهت خبر میدم..هنوز خبر نداده......آخه اسب سفید عزیزم ! دقت کن چرا سپرتو میمالی به مادیونِ بادمجونی؟ حالا منم با اون همسایه رودربایستی داشتم..ولی خب کاری بود که پیش اومده ...میتونستم نگم ولی رفتم در خونه صاحب مادیون بادمجونی و گفتم.....من یه هچین چه شهروند درجه یکی هستم....تا اینجا دارید میخونید؟ نظری ندارید؟ الان دارید فکر می کنید؟ بگذریم....اونطور که من حساب کردم دهک 5 یا 4 حساب میشم...اگر آلکساندرا بیاد مثل مارو پله میرم دهک 9:)..شما اگر دهک تون پایین تر از منه یه فوت بکنید..نه ببخشید یه لایک بکنید...اگر بالاتره دو تا فوت بکنید...نه خب فوت بکنید که من متوجه نمیشم....یه علامتی چیزی کامنتی بدید من بدونم دهکتون بالاتر از منه:)

۳ نظر موافقین ۷ ۳۱ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۸:۳۷

 "اگر سر کلاس بودی و برای جا انداختن یک مطلب مجبور شدی معلق بزنی، باید بزنی. چون تو حقوق می‌گیری که یاد بدهی، نه این‌که بگویی من استاد هستم. وقتی مطلب را یاد دادی فرآیند آموزش انجام‌شده است و صرفاً حضور در کلاس کافی نیست، بلکه بازده کار مهم است." 

لینک


خیلی نصیحت پر مغزی هست فقط نمیدونم وقتی استاد برای یادگیری بیشتر دانشجو معلق زد و دانشجو هم برای مقاومت در برابر یادگیری بیشتر، معلق زد، واقعا تکلیف چیست؟!

۸ نظر موافقین ۱۶ ۲۱ آبان ۹۹ ، ۱۹:۲۷