نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

*/ سعی کن آنقدر کامل باشی که بزرگترین تنبیه تو برای دیگران گرفتن خودت از آنها باشد. ( پائولو کوئیلو)
*/ آرامشی که اکنون دارم،مدیون انتظاری است که دیگر از کسی ندارم(سیلویا پلات)
*/ تا باد مخالف نباشد، بادبادک بالا نمی رود!
*/میخوای واسه هدفت تلاش کنی یا میخوای یه عمر حسرت بخوری؟؟!!
*/ بندبازها درست موقع سه قدم آخر می‌میرن. چون فکر می‌کنند دیگه رسیدن و اون سه قدم رو با غرور بر‌می‌دارن.
*/ یگانه صافکار دلهای تصادفی خداست...
*/بدی بزرگ شدن اینه که دیگه زخمامون با بوس کردن خوب نمیشه!
*/ ﻗﺪﺭﺕ ﮐﻠﻤﺎﺗﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺒﺮ ﻧﻪ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﺭﺷﺪ ﮔﻠﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻧﻪ ﺭﻋﺪ ﻭ ﺑﺮﻕ !
*/برای قایق های بی حرکت، موج ها تصمیم می گیرند..
*/به ما گفتن یک‌بار بیشتر زندگی نمی‌کنی، ما هم پاشدیم، جمع کردیم و رفتیم که زندگی کنیم، نگو همین پاشدن، جمع کردن و رفتن خودِ زندگی بود!
*/انسان مدام باید مشغول کار باشد. سازندگی کند، وگرنه از درون پوک می شود. و بیکاری بدتر از تنهایی است. آدم بیکار در جمع هم تنهاست ...

۶۱ مطلب با موضوع «جوجه دکتر» ثبت شده است

تو پست قبلی نوشته بودم که فرشته ایمیل داده که یه هدیه کوچیک برات دارم، چند وقت پیش رفتم اتاقش و در کمال ناباوری، یه جعبه کوچولو که با کاغذ کادوی رنگارنگ و زیبایی کادوش کرده بود رو بهم هدیه داد.. بهم گفت بازش کنم و وقتی باز کردم.....

از تعجب خشکم زد! هدیه فرشته یه یه مهر ژلاتینی اتوماتیک بود که داده بود برام ساخته بودن.....روش نوشته بود:"دکتر احسان...." ...انگار دنیا رو بهم دادن..خیلی خوشحال شدم...اینکه فرشته برام وقت گذاشته بود و این مهر رو گرفته بود و من این مهر و این عنوان رو از فرشته میگرفتم برام خیلی ارزشمند بود.. خوشحالیمو کاملا بروز دادم که که فرشته متوجه بشه و چندین بار تشکر کردم و گفتم که این هدیه از طرف شما برام خیلی ارزشمنده...

همینجا باید اعتراف کنم که من فرشته رو خیلی دوست دارم و بنظرم غیر قابل پیش بینی ترین و ارزشمندترین هدیه زندگیم رو ازش گرفتم...بنظرم خیلی هم خوش فکره که منو دچار چنین شگفتانه ای کرد....


(تو پست قبلیم نوشتم فرشته کیه)


۵ نظر موافقین ۸ ۱۲ آذر ۰۲ ، ۰۳:۳۶
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۶ تیر ۰۲ ، ۱۱:۲۲
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۶ تیر ۰۲ ، ۰۶:۲۰

و تو رو صندلی بشینی و فرشته از خاطرات کشوری که تحصیل کرده اونجا برات بگه..از مک گروهیل و شورلت و تشابه اسمی با یک جزیره بزرگ و شوخی های...تو از استاد راهنماش اسم ببری و یادآوری کنی براش که اسمت تو کتابی که استادش نوشته هست و اون نتونه کنجکاویش رو پنهون کنه و از قفسه کتاب بسیار تمیزش کتابی رو که استادش بهش هدیه کرده رو برداره و دنبال اسمش تو کتاب بگرده...این صحنه ها شاید کمتر تکرار بشه...شاید هیجانی نداشته باشه ولی لحظه های شیرینی هست که چون برای کمتر کسی میتونم بازگو کنم لاجرم اینجا مینویسم...حتی اگر خونده نشه...هر کسی به چیزی افتخار میکنه....یه چیزی براش عزیزه و قطعا بنا نیست اون چیز برای همه عزیز باشه....زمان در جریانه و معلوم نیست چقدر از این صحنه ها رو بشه در حافظه بلند مدتمون حفظ کنیم ولی ای کاش این لحظات شیرین بیشتر تو زندگی مون اتفاق بیفته و در کنارش لحظات  پراسترس و بدون آرامش رو کمتر تجربه کنیم...

۳ نظر موافقین ۱۵ ۰۶ آذر ۰۱ ، ۲۲:۵۴

دیگه با فرشته ندار شدیم....دوست دارم یه روز منو دعوت کنه خونشون..چند باری تا یه جایی رسوندمش....دردل هاش با من بیشتر شده...نمیدونم چرا منو رها نمیکنه؟( فرشته= استاد راهنمای جان که صد البته آقا هستند)


۱۱ نظر موافقین ۹ ۲۵ خرداد ۰۱ ، ۲۳:۲۹