نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

*/ سعی کن آنقدر کامل باشی که بزرگترین تنبیه تو برای دیگران گرفتن خودت از آنها باشد. ( پائولو کوئیلو)
*/ آرامشی که اکنون دارم،مدیون انتظاری است که دیگر از کسی ندارم(سیلویا پلات)
*/ تا باد مخالف نباشد، بادبادک بالا نمی رود!
*/میخوای واسه هدفت تلاش کنی یا میخوای یه عمر حسرت بخوری؟؟!!
*/ بندبازها درست موقع سه قدم آخر می‌میرن. چون فکر می‌کنند دیگه رسیدن و اون سه قدم رو با غرور بر‌می‌دارن.
*/ یگانه صافکار دلهای تصادفی خداست...
*/بدی بزرگ شدن اینه که دیگه زخمامون با بوس کردن خوب نمیشه!
*/ ﻗﺪﺭﺕ ﮐﻠﻤﺎﺗﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺒﺮ ﻧﻪ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﺭﺷﺪ ﮔﻠﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻧﻪ ﺭﻋﺪ ﻭ ﺑﺮﻕ !
*/برای قایق های بی حرکت، موج ها تصمیم می گیرند..
*/به ما گفتن یک‌بار بیشتر زندگی نمی‌کنی، ما هم پاشدیم، جمع کردیم و رفتیم که زندگی کنیم، نگو همین پاشدن، جمع کردن و رفتن خودِ زندگی بود!
*/انسان مدام باید مشغول کار باشد. سازندگی کند، وگرنه از درون پوک می شود. و بیکاری بدتر از تنهایی است. آدم بیکار در جمع هم تنهاست ...

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۲۸ مطلب با موضوع «جوجه دکتر :: دکترا» ثبت شده است

یه کلمه ای هست که عشق وطنیم یعنی استاد راهنمای جان خیلی حساسیت داره نسبت بهش...اونم کلمه و ترکیب بهینه تر هست! میگن بهینه تر یعنی چی؟ وقتی میگیم بهینه یعنی تنها یک روشه که بهینه هست..ما بهینه تر نداریم!...اونی که تو مرتبه پایین تر قرار میگیره دیگه بهینه نیست!..هفته پیش تو جلسه آزمایشگاه یکی از خانما یه سوالی کرد که تو جملاتش گفت: ..بهینه تر!!!...اصلا همه برگشتن به سمت اون خانم...دو سه نفر با کف دست زدن تو پیشونی شون:) یکی دو نفر سرخ شدن و سرشونو انداختن پایین! چند نفر نچ نچ کردن!!! یکی دو نفر میخواستن بلند شن و از خجالت برن تو سطل آشغال!:) اصن یه وضعی!!! یه کاری کردن گمونم اون شب اون خانم بره زیر پتو قلمبه قلبمه اشک بریزه:) آخه به چه حقی گفتی بهینه تر خانم؟؟؟( البته من یکم پیاز داغشو زیاد کردم..اتفاق چندانی نیفتاد...استاد ما هم اینقدر سخت گیر و حساس نیس..ولی تقریبا کسی اجازه نداره تو جلسه بگه بهینه تر!)


دیروز امتحان میانترم گرفتم..دیگه دانشجوهای ارشدن و حسابی سخت میگیرم...بیشتر هم میانترم رو......پایانترم راحتتره که روحشون شاد بشه! بی انصاف پسره رفته ردیف اخر برگه فرمولا رو انداخته زیر صندلیش و حالا ننویس کی بنویس! البته سوالا جوری بود که کتابم میذاشتن جلوشون بازم نمیتونستن جواب بدن! رفتم برگه شو از زیر صندلی کشیدم بیرون! گفتم این فعلا پیش من باشه ولی تعجب میکنم این برگه چرا بطور اتفاقی رفته زیر صندلی شما؟ اصلا خودشو نباخت! با فرمولایی که مهندس شعبانعلی گفته بود سخت بود تشخیص داد که اضطراب داره یا نه؟ دو سه تا جواب عادی داد....منم نتونستم قضاوت کنم...فقط برگه فرمولا رو آوردم جلو گذاشتم رو میزم!(جوجه دانشجو!:))


۲۳ نظر موافقین ۱۸ ۱۸ آذر ۹۸ ، ۱۹:۰۴

چهارشنبه ای من ارائه داشتم تو جلسه آزمایشگاه، استاد راهنمای جان هم شرف حضور داشتند، همه بچه های آزمایشگاه هم بودن..جاتون خالی فقط شما نبودید! خواستم آدرس بدم بیایید گفتم اینا تو فضای مجازیش نیستن چه برسه به فضای واقعیش! تا وقتی نت قطع بود همه پناه آورده بودن به بیان! الان ملت دیگه تو اینستا و تلگرام و ... میچرخن! بذار بچرخن  پرچم بیان بالاس! ما با بیان صفا میکنیم!! خدایا این خوشی ها رو از ما نگیر! بگذریم...

چی داشتم میگفتم آهان! (یعنی مثلا من الان خیلی از موضوع پرت شدم:)) یکی دو روز وقت گذاشتم تا یه پاور پوینت یا بقول یکی از اساتید که وبلاگ هم داره و تو وبلاگش مینویسه پرده نگار! آماده شد!!! هر چند بنا بود دانشجوی ارشدی که با من کار میکنه به من کمک کنه تو این موضوع، چند تا اسلاید ایمیل کرد که تقریبا خیلی به دردم نخورد! بعدشم پیامک داد که سر ماخوردم و نمیتونم بیام!! نمیدونم منو پیچوند یا واقعا سرماخورده بود!! راستی از روی پیامک چطور میشه فهمید کسی سرماخورده یا نه؟

پرده نگارم رو تا تونستم به شکل هایی که مفهوم رو بهتر میرسوند مجهز کردم....راستی بچه ها تو فایل پرده نگارتون خیلی تکست ننویسید...بیشتر شکل و تایتل های کلی.....جدیدا هم که میدونید prezzi اومده..خاستگاه prezzi کشور مجارستانه...اینا رو میدونید..ولی نمیدونم چند باری که خواستم برم prezzi یاد بگیرم خیلی با محیطش صفا نکردم...عطاشو چسبوندم به لقاش جفتشم چسبوندم به دیوار! :)


جلسه آزمایشگاه ما تشکیل شده از همه دانشجویان ارشد و دکترایی که استاد راهنماشون، استاد راهنمای جانِ من هست، بعلاوه یکی دو نفری که از دانشگاه های دیگه میان و احتمالا بازم استادراهنماشون، استاد راهنمای جانِ من هست، ..این جلسات دو هفته یکبار توسط دانشجویان به منظور اعلام این مفهوم که" ما در آزمایشگاه بادمجان واکس نمیزنیم !و داریم یه غلطی میکنیم و بیکار نیستیم" و برای تبادل افکار و همفکری و هم افزایی تشکیل میشه! جلسات خوبیه کسی دنبال اثبات خودش یا خدایی نکرده حال گرفتن و مچ گرفتن نیست و با اخلاق خوبی که این فرشته روی زمین(استاد راهنمای جانمو میگم..خدائیش دیگه این پرانتزا رو نباید بگم باید خودتون دستتون اومده باشه تا حالا که: فرشته کیه؟ دلبر کیه؟ آلکس کیه؟ اسب سفید کدومه؟ الاغ پیر چیه؟ استادراهنمای من آقا هستند  و..)به خوبی هر چه تمام تر این جلسات رو مدیریت میکنه..

القرظ؟ الغرض؟ القرز؟؟؟..حالا هر چی...خلاصه اینکه یه ارائه ای به منصه ظهور؟ حظور؟ منسه ی حذور!!؟؟...(حالا خیلی هم املام خوبه هی از این کلمات کلوخی بکار میبرم!:)) رسوندم که همه نزدیک بود با کاردها و پرتقالهایی که دستشون بود(و نبود!) دستاشونو ببرن!!!(البته خبر دارید این روزا یوزارسیف زیاد شده دیگه من کشیدم کنار و ادعایی هم ندارم تو این زمینه!) خلاثه که همه کف کرده بودن!...بعد ارائه هم یه فیلم چند دقیقه ای گذاشتم همه دیگه حظ کرده بودن..دیگه اونا هم که تو کف نبودن اونا هم کف کردن!(کف کردن در لغت به من حظ و بهر وافر بودن در هنگام ترکوندن چیزی یا کسی هست!) خلاصه ماشین لباسشویی ای شده بود کلاس!:) وسط ارائه ام یکی از دانشجوهای دکترا سوال خوبی پرسید...ارشدا که کلا یادداشت برداری میکردن! سوالای استاد راهنما رو مثل قرقی جواب میدادم! همینطور سوالای هومان رو..ولی میلاد اون عقب  یکی دو تا سوال پرسید یکم اذیت شدم ولی با هم جواب سوالا رو دادیم....یکی دیگه از دانشجوهای دکترا سوال پرسید که حاشیه ای بود و بچه ها میخواستن استفاده سیاسی بکنن ولی من جواب دادم: منو وارد این بازیای پیچیده نکن!!! و همه خندیدن! بنظرم جواب خوبی دادم..نظر شما چیه؟ میدونم که نظر نمیدید معمولا اصلنم مهم نیست:)

در هر صورت ارائه که تموم شد، یکی از دخترای ارشد گفت فلان موضوعی که میگید رو من تولیسانس کار میکردم و یکم خواست بیشتر اطلاعات بده در مورد این موضوع که خدمتشون عرض کردم بله بنده هم همینها رو ابتدای ارائه ام گفتم ولی ظاهرا تشریف نداشتید..استاد هم دست گرفت و گفت بله دیگه وقتی دیر میایید همین میشه!!!! یکم دلم براش سوخت و گفتم شاید همینجوری تایید میکردم و دیر اومدنشو بولد نمیکردم شاید بهتر بود!  بعدا چک کردم دیدم خوشبختانه ناراحت نشده....البته بازم مهم نیست! خلاثه ارائه که تموم شد همه یه کف مرتّب برام زدن! شما نمیدونید براتون همه کف بزنن چه حالی داره؟ اونم حدود 25-30 نفر...منتظر بودم کلاه بوقی سرم بذارن و برف شادی بزنن که هر چی صبر کردم دیدم خبری نشد!!کیک هم که نیاوردن بی انصافا:)اون لحظه کجا بودی اَلِکس!!!!؟؟؟؟؟

دو سه تا دانشجوها گفتند استاد ارائه شون خیلی خوب بود...استاد راهنمای جان هم برای اینکه قافیه رو نبازه گفتند که بله استادشون خوبه که ارائه شون خوب بوده:) دیگه آخر جلسه به شوخی های همیشگی گذشت و تعریف و تمجید از ارائه من... استاد هم به دانشجوهای جدید توصیه کرد کسایی که میخوان موضوع پایان نامه شون  در راستای موضوع ارائه ایشون(من) باشهسریعتر اعلام کنن....دیگه خداحافظی کردم و اومدم..خسته بودم.....اومدم آزمایشگاه....این شلف(قفسه) پارتیشن یکی از بچه های دکترای آزمایشگاهمونه...همونی که تو سرزمینِ پست فرصتشو گذرونده..این کتابا بیشتر برای اینه که بگن ما دخلِ کتابو درآوردیم!!


۲۲ نظر موافقین ۲۱ ۰۸ آذر ۹۸ ، ۱۰:۰۱

چه شد در من نمیدانم؟

فقط دیدم پریشانم!

فقط یک لحظه فهمیدم

که خیلی دوستت دارم!

وسعت چشمان آبیش، مرا یاد اقیانوس آرام میندازد! در اقیانوس آرام چشمانش قایق نمیخواهم! حاضرم وسعتش را یک تنه شنا کنم!

نمی دانم چرا، اما به قدری دوستت دارم.....که از بیچارگی گاهی به حال خویش می گریم…

تو با خودکار آبی، با خودکار قرمز یا حتی با زغال ساجستت پارت آف مای پروپوزالم را بخراش! غلط بگیر، خط به خط، صفحه به صفحه!

یا مشکل ارسال پیام از دل ما بود
یا منبع گیرنده ی قلب تو خراب است

زاییده ی دردیم و به بار آمده ی عشق
در مکتب ما عشق فقط حرف حساب است

یک جمله بگو دلبرکم حرف دلت چیست
عاشق شده این شاعر و دنبال جواب است
من اعتراضی نمیکنم...چون دوستت دارم

گیسو به هم بریز و
جهانى ز هم بپاش…

معشوقه بودن است و
بریز و بپاش ها…!
اصلا مرا بفرست دنبال نخود سیاه! مثل همین هفته گذشته که دیدم با خودکار قرمز سوال پرسیده ای که hx را چرا hx,y نوشته ای؟ آن را برای hx,k هم تعمیم بده و من یکهفته شب و روز ندارم تا جواب این سوالت را پیدا کنم! انگار گفته ای شیشه عمر غول سیاه را برای پدرت که پادشاه است و تو هم دختر پادشاهی، از کوه قاف پیدا کنم!
عاشقی را چه نیاز است به توجیه و دلیل
که تو ای عشق همان پرسش بی زیرایی

من خسته نمیشوم، کنار هم نمیکشم ! روز به روز محبتم به تو بیشتر می شود استاد راهنمای جان!! (تو کره زمین که اصلا حرفشو نزن تو کهکشان راه شیری دانشجوی عاشقِ استاد راهنما بعیده مثل من پیدا کنید!!! )

۱۴ نظر موافقین ۳ ۲۴ آبان ۹۸ ، ۱۴:۵۱

< استاد راهنمای جان ازم خواستند فردا برم سر کلاسشون و برای دانشجوهاشون یه ارائه داشته باشم....با کمال میل قبول کردم....فقط موندم فردا چی بپوشم؟ با لباس خلبانی برم سر کلاس یا کت و شلوار بپوشم؟:)>


<از بس غذا پختم و شستم و روفتم دیگه خسته شده بودم، امشب دل رو زدم به دریا و تنهای تنها بدون بانو آلکس، رفتم رستوران..چلوکوبیده اش خیلی ناز بود ولی سوپش مزخرف بود! رب گوجه خالی بود! مرگ بر سوپ با رب گوجه زیاد!>


<هر کاری کردم که از دانشجوهام میانتر بگیرم دلم نیومد نه اینکه دلم براشون بسوزه، حوصله برگه صحیح کردن نداشتم! به همین سادگی....از وقتی شنیدم بنزین میخواد سهمیه بندی بشه دیگه انگیزه مو برای تدریس از دست دادم:)>


< روزای سختی رو میگذرونم..شنبه هفته پیش خیلی سخت بود...ولی گذشت!  ناخوداگاه این بیت اومد تو ذهنم: گویند سنگ لعل شود در مقام صبر.....آری شود ولیک به خون جگر شود.>


خواجه عبدالله انصاری :بدی را بدی کردن سگساری است . خوبی را خوبی کردن خر کاری است . بدی را خوبی کردن کار خواجه عبدالله انصاری است!

۱۱ نظر موافقین ۱۵ ۱۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۲۸

بعضی وقتها دستم به کار نمیره...اصلا حوصله ندارم سمت مقاله ها برم، هرکاری میکنم که خودمو مجاب کنم که باید در فلان تایم فلان کار انجام بشه فایده ای نداره! حتی شده سینه خیز هم رفتم سمت مقاله هام، ولی در نهایت بازم برگشت خوردم!:)

امروز یه پلتیکی زدم و به حساب خودم در یک حرکت منحصر به فرد سرخودمو گول مالیدم! روش کار به این صورت انجام شد که یه پیام گذاشتم تو تلگرام برای یکی از دانشجوهای دکترا که امروز بیا در مورد فلان موضوع و مقالاتش بحث کنیم...اتفاقا امروز دانشگاه بود و استقبال کرد.(لازمه خدمتتون عرض کنم که ایشون هم آقا بود یا دیگه دستتون اومده؟:)))

بالاخره خودمو به دانشگاه رسوندم و نشستیم با هم یکساعتی بحث کردیم..خیلی هم خوب بود..

بعد این دوستمون گفت ساعت سه قرار گذاشتیم با یه هدیه بریم پیش دکتر (یعنی استاد راهنمایِ جان!) و روز معلم رو بهش تبریک بگیم...گفتم چه خوب..منم میام!  (لطفا با لحن بابا پنجعلی نخونید:))گفتم هر چی هم خریدید منم شریک دنگی حساب میکنیم...گفت باشه

نزدیکای ساعت ۳ زنگ زد که بیا پایین با هم بریم....کلا سه تا دانشجوی دکترا بودیم که یکی هم تو راه به ما ملحق شد شدیم چهارتا...گفتم چی خریدید حالا؟ گفت پشمک حاج عبدالله!:)

گفتم دیگه چیز بهتر از این نبود؟ گفت نه این به صرفه تره تازه جعبه چوبی هم داره!:) میخواستم بگم من نمیام که دیدم به ضررمه!

خلاصه چهارتا دانشجوی دکترا با یک فروند پشمک حاج عبدالله رسیدیم خدمت استاد راهنمایِ جان! آدم با بلفی و لی لی بیت و گوریل انگوری جایی بره با این دانشجوهای ۲۰۱۹ جایی نره!

خلاصه رفتیم و بعد احوالپرسی بچه ها پشمک حاج عبدالله رو  تقدیم کردند و استاد راهنمایِ جان هم تشکر کرد  و من کلی سرخ و سفید شدم که آخه روز معلم کی پشمک حاج عبدلله میبره؟ پشت دستمو داغ کنم که دیگه با این بی سلیقه ها نه جایی برم و نه دنگی هدیه بخرم!:)


۲۹ نظر موافقین ۱۸ ۱۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۸:۴۵