هیچ وقت فکرشو نمیکردم که از خانم ایتالیایی که سردبیر مجله ای هستند که مقاله ام رو برای مجله شون سابمیت کردم و اونا داوری کردن، بخوام که مهلت انجام اصلاحات مقاله رو به مدت یک تا دو ماه فقط به این دلیل که به کشور ما حمله شده، تمدید کنند!....البته این پیشنهاد فرشته بود..تازه فرشته می گفت بگو کی به ما حمله کرده ولی من از جمله مجهول به ما حمله شده استفاده کردم...اونم صرفا برای احتیاط بیشتر! البته خانم سردبیر یک مهلت دو ماهه به ما دادند و من تشکر کردم، اما هنوز نتونستم خودمو متقاعد کنم که تو اون بزن بزن واسترس یکماه پیش، من چطور هنوز به فکر مقاله ام بودم؟ در هر صورت این بیماری مقاله دادن هم از فرشته به من سرایت کرده و نمیدونم مقاله ای که برای ما نون و آب نداره و ما رو ممکنه از روی پل سیدخندان هم رد نکنه چه برسه به پل صراط، واقعا ارزش این همه وقت گذاشتن داره؟ در زمانه ای که کیلومترها اونطرف تر کودکانی از فرط گرسنگی با مرگ دست و پنجه نرم می کنند مقاله من و امثال من چه مشکلی رو حل میکنه؟...دیروز تو جلسه مشاوران مدرسه یکی حرف خوبی زد می گفت نسل زد بخوبی فهمیده که این درسها کمتر به دردشون میخوره و بنابراین یا نمیخونه یا تنبلی میکنه...با خودم فکر کردم یعنی نسل ما چطور به این نتیجه نرسید؟ ما چرا هنوز خودمون رو گول میزنیم و چرا ریسک نمیکنیم بریم سراغ یک کار مهمتر و بدردبخورتر؟!
پریشب پیش حسن بودم، رفته بودم ضدیخ و البته ضدجوش بریزه تو رادیات اسب سفیدم..خیلی حالش خوب بود..گفتم چته حسن، خیلی خوشحالی؟..گفت آره خیلی خوشحالم..یه ال 90 رو امروز برام با جرثقیل آوردن، صاحبش دیگه خسته شده بود..ماشینیش رو چند جا برده و کلی هم خرج کرده..هر کی هم یه عیب رو ماشینش گذاشته و کلی براش خرج تراشیده ولی ماشینش درست نشده، گفت از صبح داشتم روش کار میکردم..همکارا میومدن طعنه میزدن که ببین ای ماشین با جرثقیل اومده با جرثقیلم از در مغازه ات میره، ولی بالاخره مشکلشو پیدا کردم، تسمه تایمش دو تا دنده رد کرده بود...و بالاخره درستش کردم! گفتم باریکلا مهندس حسن کی بودی توو..گفت خیلی خوشحالم..گفتم بایدم خوشحال باشی گل کاشتی...بحثمون ادامه پیدا کرد...یهو بارون گرفت...ساعت حدود 8 شب بود... گفت هوا خوبه اگر وقت داری چند روز برو ماسال، الان وقتشه...بارون هم میاد اونجا خیلی باصفا میشه..گفتم وقتشو دارم ولی حالم خوب نیست..گفت حق داری خودم شبا وقتی میخوام بخوابم با ترس و لرز میخوابم..ضدیخ رو ریخت و من اومدم...ولی همش به ال 90 و ماسال فکر میکردم...ال 90 که میگفتن به این زودیا خراب نمیشه چرا اینجوری؟
راستی میخواستم یکی دو تا عکس بذارم...ظاهرا آپلود فایل تو بیان مشکل داره و نمیشه فایل آپلود کرد! ولی باز خدا خیرشون بده این سرویس به مو رسیده ولی هنوز قطع نشده!
اسب سفیدم مریضه!....براش دعا کنید لطفا... تو این تعطیلی ها دعا دعا میکردم منو جایی نذاره، خدا آباء و اجداد اسبشو بیامرزه، مریض میشه از قبلش خودش اعلام میکنه میخوام مریض شم، بنزین تموم بکنه دقیقا جلوی پمپ بنزین ، بنزین تموم میکنه، مریض بشه وقتی مریض میشه که از من از لحاظ مالی اوکی باشم، خدا از اسب سفیدی برام کمش نکنه:)
صبح اسب سفیدم رو گذاشتم پیش رفیق مکانیکم و شب باید تجویل بگیرم، دیگه اسب سفیده دیگه....بعد این چند سال طبیعیه که مریض بشه، آدم سالمش تو این شرایط جنگی ضربان قلبش میره بالا و استرس میگیره! اینکه فقط اسب سفیدی بیش نیست!
من فقط بعضی وقتا یکم بفهمی نفهمی نا امید میشم، به این داوطلبین کارشناسی ارشد و دکترا نگاه میکنم و خیلی هم انگیزه میگیرم! طرف تو این شرایط میخواد ارشد رشته فنی بخونه!..بابادمت گرم!...یا طرف 50-60 سالشه داوطلب دکتراست و اومده برای مصاحبه....درود به شرف تون با این امید به زندگی تون!....با شما ها میشه طوفان رو به دریا گره زد!:) ( چمیدونم یه چیزی تو همین مایه ها:))
چند روز سخت و پر التهابی رو گذروندیم...البته هنوز خطر رفع نشده...امیدوارم تو این روزای پر استرس شما هم خودتون رو پیدا کرده باشید و حال خودتون و دلتون خوب باشه....ولی تو این چند روز صرفنظر از سختی هاش، نگاهم به زندگی، اطرافیان و ... عوض شد... میگن دو نفر دیگه اون آدم سابق نمیشن، یکی اونی که عاشق شده و یکی هم اونی که از جنگ برگشته،هر چند ما برنگشتیم، ولی خودم بشخصه احساس میکنم با آدم یکماه پیش متفاوت تر هستم...فقط این وسط خدا نگذره از اون خودروسازی که خودرو ثبت نامی من رو 80 میلیون تومن گرون کرده!:) کاش یه ریزپرنده میرفت اونجا این ماشین ما رو می بست به خودش میاورد در خونه مون تحویل میداد!..اصلا هم دعا نمیکنم که کاش یه موشک هم میخورد تو اون خودروساز!....چون حالا....بیار باقالی بار کن!..کاش اون موقع که ارزون بود من تویوتای افی جی کروزر ام رو خریده بودم:) به شخصه معتتقدم سریال پایتخت دیگه نباید ساخته بشه!...چون دشمنان این مملکت هم بیینده این سریال هستند و از اون ایده میگیرن؛ مگر تو پایتخت 7 ریزپرنده نخورد به سقف خونه فهیمه؟ خب از همین ایده گرفتند و ....:)مگر تو پایتخت 4 یا 5 یا .. نبود که شوخی کرده بودند با یک آدم مو زرد ....اونم به دل گرفت و ....:) البته اینا رو به مزاح میگم!..ولی انگار بدجوری روند این سریال با وقایعی که اتفاق میفته هماهنگه:) البته جا داره به نقی معمولی هم بخاطر از دست دادن برادرش تسلیت بگم..واقعا این روزها بعضی ها داغدارند..خدا بهشون صبر بده
چند روز پیش یکی از دوستان گفت: از پروژه چه خبر؟ اوکی شد؟..گفتم فعلا نه..گفت پس چکار میکنی با این وضعیت؟ گفتم:
برای یه سامورائی، همه جا ژاپنه! :)
یکم رفت تو اعماق خودش دید میتونه هضم کنه اومد بالا!......یه لبخندی تحویلم داد..گفت نکشیمون سامورائی؟....گفتم یه سامورائی شمشیرشو به خون هر کسی آلوده نمیکنه:)
پیام اخلاقی: برای گسترش واژگان و آشنایی بیشتر با صناعات ادبی و کنایه ها و استعاره ها و ایماء و اشارات زبان شیرین فارسی، به پشت نیسان های آبی بیشتر دقت کنید و ببینید چی نوشتند؟ همون جملات رو حفظ کنید یه روز به دردتون میخوره:) از ما گفتن...
1. سال خوبی داشته باشید و این صوبتا:)
2. تاریخ وبلاگ بیان یک روز جلوئه..کسی حواسش بود؟
3. وبلاگ بیان رو میخوان بفروشن ولی مالک گفته تا یه خریدار مطمئن پیدا نشه که از حقوق کاربران و فایلهاشون محافظت کنه، نمیفروشیم...اینو تو وبلاگ خود شرکت بیان تو قسمت کامنتها گفته بودن..بازم دمشون گرم که حواسشون هست..
4. خیلی به چت جی پی تی وابسته شدم!..چند وقت پیش یکی میخواست برای یه کار استخاره کنه گفتم از چت جی پی تی بپرس!...یکی راهنمایی و مشاوره میخواست گفتم برو سراغ چت جی پی تی!..دانشجوها میگن تمرین هایی که میدید سخته و به زبان انگلیسیه، میگم بدید چت جی پی تی براتون حل میکنه!....یه دو تا نون سنگک خاشخاشی هم صبح ها میگرفت میداد دستمون خدائیش دیگه چیزی کم نداشت:) به کجا داریم ما؟!
5.یک کنفرانس چینی ازم به عنوان سخنران کلیدی دعوت کرده برم سخنرانی کنم..گفتند هزینه هتل و پذیرایی و همه چی باما..فقط پول بلیط با خودت..حساب کردم 80 تومن رفت، 80 تومن برگشت اونم با ارزونترین بلیط، 160 تومن میفتم! ای به زمین گرم بخوری عودلار!..اصلا نمیصرفه....هر چند موضوع سخنرانی رو پذیرفتن و گفتن رزومه کامل و عکس بفرست...ولی میخوام قبول نکنم..یا بگم پول بلیط رو خودشون حساب کنن؟! میگه دیوونه ام 160 تومن بدم برم چین؟!
6. خدائیش این وفاداری که ما به وبلاگ بیان داریم، سربازان هیتلر پس از پایان جنگ جهانی دوم نسبت به هیتلر نداشتند!:) آخه میگن ج ج دوم تموم شده بود و هنوز تو بعضی از شهرها و روستاهای اشغال شده توسط آلمان، سربازان میگفتن" های هیتلر" و خبر نداشتن هیتلر خودکشی کرده و جنگ تموم شده! ولی ما وفاداریمون به بیان بیشتره! های بیان!:)
7. بچه ها بنویسید بمونه به یادگار...وب ماندگاری بالایی داره...اصلا ننویسید..بمن چه؟:)
8. دلم یه مسافرت میخواد.......فعلا همینا