نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

*/ سعی کن آنقدر کامل باشی که بزرگترین تنبیه تو برای دیگران گرفتن خودت از آنها باشد. ( پائولو کوئیلو)
*/ آرامشی که اکنون دارم،مدیون انتظاری است که دیگر از کسی ندارم(سیلویا پلات)
*/ تا باد مخالف نباشد، بادبادک بالا نمی رود!
*/میخوای واسه هدفت تلاش کنی یا میخوای یه عمر حسرت بخوری؟؟!!
*/ بندبازها درست موقع سه قدم آخر می‌میرن. چون فکر می‌کنند دیگه رسیدن و اون سه قدم رو با غرور بر‌می‌دارن.
*/ یگانه صافکار دلهای تصادفی خداست...
*/بدی بزرگ شدن اینه که دیگه زخمامون با بوس کردن خوب نمیشه!
*/ ﻗﺪﺭﺕ ﮐﻠﻤﺎﺗﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺒﺮ ﻧﻪ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﺭﺷﺪ ﮔﻠﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻧﻪ ﺭﻋﺪ ﻭ ﺑﺮﻕ !
*/برای قایق های بی حرکت، موج ها تصمیم می گیرند..
*/به ما گفتن یک‌بار بیشتر زندگی نمی‌کنی، ما هم پاشدیم، جمع کردیم و رفتیم که زندگی کنیم، نگو همین پاشدن، جمع کردن و رفتن خودِ زندگی بود!
*/انسان مدام باید مشغول کار باشد. سازندگی کند، وگرنه از درون پوک می شود. و بیکاری بدتر از تنهایی است. آدم بیکار در جمع هم تنهاست ...

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب

۵۷۰ مطلب با موضوع «دلنوشته» ثبت شده است

تمام تلاشتو بکن جوجو ..حتی به غلط!



۳ نظر موافقین ۲۴ ۱۸ دی ۹۹ ، ۱۱:۵۷

بعد از کرونا، خیلی از مفاهیم معناشون تغییر کرد و برداشت های متفاوت و جدیدی از اوناشد.. یکی از این مفاهیم آموزش هست....در همه مقاطع...فعلا آموزش مجازی جای آموزش رو گرفته...من تصورم اینه که این مرحله شاید نقطه عطفی در آموزش باشه و خیلی از سیستمهای آموزشی دستخوش تغییرات اساسی بشن، تعاریف، اهداف، روشها و رویکردهای آموزشی تغییر کنه، حتی ساختار دانشگاه ها و مدارس...بنظرم فرصت خوبی هست برای بازنگری این  روال آموزشی که در کشور ما همه نالان بودن...یکی از این افراد آقای دکتر عبدالعالی هست که هم در شبکه آموزش و هم در اینستاگرام فعالیت خوبی داره..ایشون همیشه مخالف کنکور و موسسات کنکوریه....شاید این فرصت طلایی  فرصت خوبی برای ابتکارها و پیشنهاد روشهای جدید در سیاستگذاری آموزشی باشه..به عنوان مثال دوازه سال تحصیلی در 5 سال فشرده بشه و دوره های مهارت محور توسعه پیدا کنه..همه آزمون ها از کنکور تا آزمون استخدامی مهارت محور بشه و ......اگر بشه چی میشه؟ ولی خیلی اتفاق ها باید بیفته تا به این سمت بریم...






۸ نظر موافقین ۲۱ ۱۳ دی ۹۹ ، ۱۹:۱۹

نمیخوام بگم خوب و بد بودن نسبیه....ولی  رسانه ها در تشخیص خوب یا بد بودن یه آدم خیلی موثرند..در واقع هر کی در مورد یه شخص خاص نظر میده من تو دلم میگم اول بگو رسانه ای که  برای کسب و تحلیل خبر ازش تغذیه میشی چیه تا من بهت بگم نظرت چیه؟ رسانه ها نظر سازن....ولی رسانه ها نمیتونن بعضی حقایق رو که مثل آفتاب می درخشند کتمان کنند...هر کاری کنند اون حقیقت قابل انکار نیست....رسانه ها نمیتونن آدمهای بزرگ رو قایم کنند....خصوصا آدمهایی که مایه افتخارند، قهرمانند و بزرگ....درک آدمهای بزرگ مثل دیدن نور خورشید کار سختی نیست، کار سخت کتمان کردن و ندیدن نور خورشیده...

۵ نظر موافقین ۲۱ ۱۳ دی ۹۹ ، ۱۰:۱۰

چند روز پیش یه مسافرت فوری فوتی پیش اومد و از اونجایی که همه چیز ممنوعه بجز چند تا کاری که مخصوص مایه داراست!،( از جمله رانندگی با خودروی شخصی اونم ساعت 9 شب به بعد که همه جا ظلمات میشه!) به کمک آپ علی بابا مشترکا به گزینه قطار رسیدیم! یعنی  بجای استفاده از خودروی شخصی، مجبور شدم قطار ورشو به لنینگراد رو برای مسافرت انتخاب کنم! 





 اومدم مثلا پلتیک بزنم با اسب سفیدم رفتم پارکینگ راه آهن که ظرفیت تکمیل بود، رفتم اون یکی پارکینگ، متصدی اش میگه جا نیست برو جلوی ماشینای دیگه پارک کن بعد بیا سوییچتو تحویل بده، گفتم باشه ولی تو دلم گفتم عمرن من به تو سوئیچ اسب سفیدمو بدم! صرفنظر از بحث اعتماد، شخصا دوست ندارم از این قفقیزبازیا....رفتم طبقه دوم بغل یه پرایده یه جای لاکچری که هیچ مزاحمتی برای کسی نداشت پیدا کردم گوشه کنار دیوار روبروی ستون واز سمت چپ همجوار با پراید 100 میلیونی! اومدم یواشکی از جلوی اتاق متصدی پارکینگ رد شم میگه سوئیچو ندادی! میگم ماشینم مزاحم کسی نیست..تو مانیتور دوربین نظارتی اش نگاه میکنه و میگه ماشینت چیه؟ میگم همون بی ام و 2021 سفید(جهت رد گم کنی:)) میگه مزاحمه ماشینت سوئیچه بده..میگم به جان بیژن مزاحم کسی نیست!..میگه نه مزاحمه...دیدم خیلی وقت ندارم با این مدیرکل صحبت کنم گفتم یه زحمتی بکش با هم بریم نگاه کنیم مزاحم بود ماشینم سوئیچمو ازم بگیر...خلاصه با سختی کشوندمش طبقه دوم ماشینو نشونش دادم..میگم این ماشین الان دقیقا مزاحم کیه؟؟؟؟؟ یکم فکر کرد و چیزی نتونست بگه...دیدم کلا خفه خون گرفته!!!....آقای آفتابه دار مسجد شاه فرمودند:باشه برو..مشکلی نداره...خواستم بگم خب تو که...دیدم قطار ورشو- لنینگراد داره دیر میشه.....جلدی از پارکینگ زدم بیرون و رفتم سوار قطار بشم که...دیدم نازیهای آلمانی ریختن و راه آهن ورشو به لنینگراد رو محاصره کردن:)) رفتم پشت یه سنگر به یکی از پارتیزان ها گفتم اینا کی رسیدن اینجا؟ میگه بعد از بمباران جنگنده های آلمانی، اینا ریختن اینجا رو محاصره کردن!..گفتم اسیر هم گرفتید ازشون؟ گفت آره یه درجه دارشون رو اسیر گرفتیم..اسمشم توماس هسلره!..گفتم این که فوتبالیست بود چرا اومده جنگ؟ میگه بسوزه مام میهن!....رفتم از توماس پرسیدم آب و هوای آلمان چطوره؟ آرین روبن بهتر بازی میکرد یا باستین شواین اشتایگر یا توماس مولر؟(خودم میدونم آرین روین هلندیه ولی چون تو تیم بایرن مونیخ بازی میکرد پرسیدم) میگه الکی حاشیه نرو...احوال بانو آلکساندرا رو میخوای بپرسی چرا میزنی به خاکی؟ نامه ای داره بده برسونم دستش..میگم تو که اسیری..میگه آزاد میشم.....میگم چطور میتونی یه بنز کلاس C یواشکی به قیمت یه پراید برام وارد کنی؟ میگه اومدی آلمان خودم برات میخرم...اونجا گرانتی اش اورجیناله! فقط بیزحمت پاتو از روی پوتینام بردار بدجوری درد میکنه:) همون پاییه که تو جام جهانی رباط صلیبی پاره کرده بود! :)


۵ نظر موافقین ۱۵ ۰۹ دی ۹۹ ، ۱۱:۵۷


یادتونه یه بار اینجا پست زدم که در حال رانندگی بودم و  جوونی که تو اتوبان همت به گاردریل تکیه زده بود و زیر بارون داشت میلرزید، منو به فکر فرو برده بود و من به راحتی از کنارش گذشتم؟ راستش پستمو پیدا نکردم...ترسیدم چیزایی که میخوام بنویسم رو یادم بره..اگر پیداش کردید برام لینک کنید..

از دیشب تا حالا یه چشمم اشکه یه چشمم خون...میدونید چرا؟ فقط  قول بدید که اول منو کت بسته تحویل یه کلانتری نزدیک بدید که وای فای اش سرعتش خوب باشه و اجازه بدن من تو بازداشتگاهشون لپ تاپمو ببرم، چون کارام عقب میافته....در مورد این که در مورد من چه فکری می کنید دیگه برام اهمیتی نداره...من خودم پی بردم چه آدم رذلی هستم!...حالا جریان چیه و من اینجا چکار میکنم؟ (یکم شبیه تیزر تبلیغاتی سیامک انصاری شد!) هیچی.... دیشب رفته بودم مرغ بخرم، یه خانمه اومد جلو ..از سر و وضعش معلوم بود که وضع مالی مناسبی نداره...به من گفت برام یه مرغ بخر دخترم مربضه....و من در دشواری انتخاب (Paradox of choice) قرار گرفتم! داشتم فکر میکردم که زبونم پرید وسط و بدون اجازه من گفت لطفا به یکی دیگه بگید.ای کاش لال میشد اون زبونم....من اینقدر خسیس بودم خودم خبر نداشتم؟ یه مرغ بیشتر از 50-60  تومن میشد؟ پولش اصلا مهم نبود..چرا من این جواب رو دادم؟ اگر اون خانم راست می گفت چی؟ تازه چقدرم محجوب بود و جوری گفت که کمتر کسی بشنوه...بیشتر این بهونه تو ذهنم بود که این افراد از کجا معلوم نیازمند باشن؟؟..این جمله شیطانی هر چی توفیق بوده رو از من سلب کرده...تو چکار داری نیازمنده یا نه؟ تو بخر....اصلا میلیادره..تو با پول خودت مهمونش کن..مخصوصا که الان خودش اومده وبهت رو انداخته! مرغ که خریدم، پشیمون شدم و همونجا هر چی دنبال اون خانم گشتم پیداش نکردم که نکردم!!!!..آیا اون خانم فرشته نجات من بود؟ آیا اومده بود منو امتحان کنه؟ آیا خدا خواست ببینه من ادم شدم یا نه؟ ولی خودش میدونه که من هنوز آدم نشدم...باسوادتر چرا..اونم یکمی..ولی ادم نه..من هنوز نمیتونم در لحظه تصمیم بگیرم.....این روزها خیلیها نیازمندند و من هنوز در پاردوکس تشخیص افراد نیازمند از غیر نیازمند گیر کردم...از دیشب حالم گرفته است......فقط برای اینکه حالم خوب شه با یکی در میون گذاشتم که می گفت اینجا از از این آدما زیاد میان..یکیشون هر روز میومد و گریه میکرد و بعد دیدیم با ماشینش از اینجا رفت..ولی اینا برای من التیام بخش نبود....این عابر بانک هم برای منی که پول تو جیبم نمیذارم شد عامل بی توفیقی....با خودم به این نتیجه رسیدم که حداقل دو سه تا ایران چک 50 تومنی بذارم تو جیبم، تو داشبورد ماشینم یه سری خوراکی بسته بندی شده و اگر شد اسباب بازی های کوچیک بذارم برای کودکان کار سر چهار راه ها، یکی دو تا پتوی مسافرتی و اگر شد یکی دو تا کاپشن حتی مستعمل تو صندوق عقب ماشینم داشته باشم، یکی دو کیلو گندم برای کفترهایی که ممکنه بهشون بربخورم، و مقداری نون خشک یا بیسکوئیت برای سگهایی که این روزهای سرد ممکنه ببینم...نمیدونم چقدر بتونم این کار رو عملی کنم ولی بنظرم دیگه فرصتی باقی نمونده..باید شروع کنم...ولی بازهم این تفکرات التیام بخش عزت نفسی که از محمدرضاشعبانعلی عزیز گوش کردم نمیشه...

هنوز که هنوزه فکرم پیش اون خانمه و دخترش...اگر دخترش واقعا مریض باشه..اگر جواب رد من دلشو شکونده باشه چی و یه گوشه و کنار گریه کرده باشه و شکایت منو بخدا کرده باشه؟ نه اینطوری نمیشه...بیایید منو ببرید کلانتری....جدی میگم..یه جا ببرید منو تحویل بدید...من آدم نیستم.....من باید برای اون خانم مرغ میخریدم.....بنظرم هیچ کسی رو دیگه نباید رد کنم..و این بهونه که ممکنه طرف نیازمند نباشه رو به دیوار کوبید.......حتی اگر نداشتم هم باید برای خودم چیزی نمیخریدم و برای اون نیازمند میخریدم....نمیشه دیگه...بیایید منو ببرید خواهشا...


۱۵ نظر موافقین ۲۱ ۰۴ دی ۹۹ ، ۱۳:۲۲