امروز عزیز دلم از روی میز سقوط آزاد داشت و با صورت یعنی اسکرین در حالی که دو صفحه متقاطعش زاویه منفرجه داشت خورد زمین!!!....عزیز دلم صدمه جدی ندید فقط گوشه سمت چپش یه ترکه کوچیک و یک برامدگی پیدا کرده و یکمم ساییدگی(کیا سریال شاهگوش رو دیدن؟) ویندوزش هم بالا نمیاد دیگه!!....جالبه موقعی که زمین خورد هنوز داشت کار میکرد و من نباید به این زودی خاموشش میکردم شایدم کار خوبی کردم زود خاموشش کردم...نمیدونم!...الان نمیدونم وضعیتش در چه ناحیه ای از امِــجنسی هست؟ آیا عزیزدلم ریکاوری خواهد شد؟ آیا من رو به چهار راه ولیعصر خواهد کشوند؟ آیا من رو تنها خواهد گذاشت و خرج چند ده میلیونی رو دستم خواهد گذاشت؟...خدائیش این مدت اصلا هم بهش نرسیدم و تو این چند سال خیلی همراهم بوده.....خدایا سلامتی رو به عزیزدلم یعنی لپ تاپِ دل و جان (مدلش دِل اینسپایرون از این صنعتی خفن ها هست) بازگردان...
1.قبل از هر چیز این عید سعید بر شما مبارک باشد.
2.متاسفانه چرخه مسافرتهای من تکمیل نشد...و من نتونستم به گیلان زیبا سفر کنم ولی ظاهرا سایر هموطنان حسابی تونستند و در هفته های گذشته گیلان رو ترکوندن و بلانسبت ملخ، این استان زیبا را غُرق؟ قُرق؟ کرده اند...یه عکس دیدم طرف دو تا ماشین سر به سر جلوی درخ ونه مردم پارک کرده بود و از دو تو ماشین، بند رخت بسته بود و لباساشو آویزون کرده بود تا خشک شه! قشنگ جلوی در خونه مردم! خدائیش غارتگرای امریکایی هم اینطور سرزمین سرخپوستها رو بلانسبت تصاحب نمیکردند! در هر صورت اونچه که برای من خیلی عجیبه چطور هماهنگ شده برای یکی دو روز تعطیل، خیل جمعیت میلیونی مسافران، مثل گله ملخ ها دور از جون مسافران با فرهنگ غیر بومی که هر جا میرن کیسه زباله شون هم همراشونه، جملگی و میلیونی به گیلان زیبا سفر کردند؟! این هماهنگی خیلی عجیب نیست؟ اونم کاملا خودجوش! چرا گیلان؟ چرا مازندران نه؟ عجیب تر از اون اینه که خوشبختانه سفر من جور نشد و من نتونستم یا گله ملخ ها!:) عه ببخشید دور از جون مسافران غیر بومی با فرهنگ، به گیلان سفر کنم! یعنی خدا منو دوست داشت..الان باز نمیدونم بخوام اراده سفر کنم گیلان دوباره شلوغ نشه..البته اگر بارون بیاد کار من سخت میشه..شاید هم قیدشو زدم..
3.راستی فضای اختصای بیان برای من تقریبا کار نمیکنه و به سختی بالا میاد و در حال حاضر نمیتونم ازش استفاده کنم و عکس ارسال کنم..شما هم همین مشکل رو دارید؟
4.نگارش و داوری مقالات هم بازی قشنگیه...ولی خب تهش پولی در کار نیست..صرفا اعتبار علمی خودت...بنظرم یکم دست به عصا در این خصوص گام بردارم بهتره
5. شما هم آب لیمو ترش می کشید؟ من که این کار حال خودمو خیلی خوب میکنه....از میدون تره بار لیمو ترش بخری بدی آبشو بکشن...بعضی لیموها یه عطری دارن که منو مدهوش میکنه..بهتون گفته بودم من عاشق شربت آبلیموی ارگانیک هستم؟
6. بنا دارم با اومدن بوی ماه مدرسه، کوهنوردی ها یا بهتر بگم پیاده روی ها در مسیرهای منتهی به کوه را در تهران ادامه بدم..چند روز پیش این کار رو شروع کردم و میخوام ادامه بدم..البته خواب صبح ها برام خیلی دلچسب شده و دل کندن ازش واقعا سخت..ولی باید برگردم به تنظیمات کارخانه...
7. راستی این ترم چند واحدی هم تدریس برداشتم..البته اگر کلاسها به حد نصاب برسه ..چون ظاهرا نسل دانشجوها رو ملخ خورده..اکثرا یا دارن میرن اونور آب یا دارن میان اینور آب!:) نمیدونم ولی احساس میکنم دانشجوی مهندسی به شدت آب رفته! بره....بهتر.....
8. یه تعداد از بلاگرا واقعا مفقود الاثر شدند..هیچ خبری ازشون نیست..واقعا رفتند که رفتند...ایشالا هر جا هستند سالم و موفق باشند...
9. یه پست توشهریور ماه اگر نمیزدم گمشده داشتم...واریانس زیاد موضوعات این پست رو ناشی از پیروزی اراده ارسال پست من بر سوسه های شیطانی متروکه شدن بیان، بدونید...ما بیانی ها تا آخرش هستیم...تا آخرش میمونی؟ بله میمونم:)
اینجا وقتی طولانی مدت، پست نمیزنی، مشقّت بار میشه پست جدید زدنت!
نمیدونم الان تو جمله بالا شعر گفتم یا نثر ادبی مسجّع :)، خلاصه امیدوارم منظورمو متوجه شده باشید..
از اول 1403 چقدر اتفاقات جور و واجور افتاده؟!...کسی این 4 ماه رو ایران نبوده باشه و بی خبر باشه اگر بیاد شگفت زده میشه!
حتی برای خود من...مثلا:
از اول سال، یه مقاله دیگه با استاد راهنمای جان (لازمه بگم ایشون آقا هستند یا بعد یه قرن دیگه میدونید ایشون آقا هستند؟! :)) سابمیت کردیم...
یه سفر گروهی تقریبا اردیبهشت ماه امسال به آهار داشتیم ( آهار منطقه ای دیدنی و کوهستانی در اطراف تهران)..جاتون خالی خیلی خوش گذشت...فقط یه عکس از این سفر دارم خواستید براتون میذارم
یه سفر با خانواده رفتیم فریدونکنار، خوش گذشت...از جاده هراز رفتیم....سفر لازم و بجایی بود و در ریکاوری روحیه و تمرکز؟ تمرّد؟ تشرّف؟ تردّد (حالا هر چی) اعصابمون خیلی نقش بی بدیلی داشت..
راستی داور یه مقاله از کنفرانسی که در کشور چین برگزار میشه، شدم. ایمیل برام فرستادند و اصل مقاله و فرم ارزیابی رو ضمیمه اش کرده بودند، منم که برای اولین بار بود اینجوری مورد تفقّد و توجّه جامعه علمی چین قرار گرفته بودم گفتم با استاد راهنمای جان یه مشورت بکنم، ایمیل رو فوروارد کردم و وگفتم بنطرتون چکار کنم داوری رو انجام بدم؟ که ایشون فرموده باشند: خیلی چیز مهمی نیست..خواستی داوری کن نخواستی هم داوری نکن! و این یعنی خیلی جوگیر نشو و معمولا سالی یکی دو سه بار اینجوری می کوبونن تو زکّ من که خیلی دور ورندار..خبری نیست:)...یعنی مقاله ژورنال که نبوده مقاله کنفرانس بوده حالا تو رو جو گرفته! منم تشکری کردم و خب چون معمولا سرم درد میکنه برای این کارا، مقاله سی صفحه ای رو برانداز کردم و داوری نمودم و فرم ارزیابی رو فرستادم براشون....اونها هم تشکر کردند و فعلا خبری نیست! من انتظار داشتم مثلا بگن حالا یه سفر بیا چین هزینه اشو ما میدیم یا مثلا بیا با راحل خدا بیامرز ازدواج کن یا مثلا فلان مبلغ هزینه داوری شماست! یا مثلا بیا این خودروی تیگو 7 برای شما...دریغ از یکی از این ریکامندها!!!!..ولی به عنوان تجربه اول هر چند، چندساعتی از من وقت گرفت ولی فکر کنم تجربه خوبی بود.. همش که نباید برای پول کرد...بعضی وقتها هم برای رضای خدا باید مقاله کنفرانسی را برای این ملحدین بت پرست بعضا همه چی خور داوری کرد!....خدائیش نمی بخشمشون با اون x55 شون از شرکت ام وی ام که مشکل اکسل داشت! تازه امسال هم کشیدن رو قیمت خودروهاشون...اوناهم یاد گرفتند...اصلا کاش مقاله اون بدبختا رو ریجکت میزدم ولی نزدم!...الان یادم افتاد..دفعه بعد که فرستادند ریجکت میزنم!..میخواستند قیمت ماشیناشونو نکشن بالا....(ستاد اتاق تلافی و تلاقی ایران و چین!)
در تدارک یه سفر به گیلان هستم شاید این روزا شایدم شهریور...دوست دارم زمانی برم گیلان که موقع برداشت محصول برنج باشه...خیلی دوست دارم برداشت برنج رو از نزدیک ببینم..فکر میکنم شهریور زمان مناسبی برای این سفر باشه شایدم مهر...نمیدونم....
ضمنا خدا رو شکر بابت وبلاگ بیان.....هنوز همونجوری....موتورخاموش ولی زنده ....دلم تنگ شده بود برای محیط اینجا.....همین که چراغ اینجا روشنه دست مهندس قدیری درد نکنه....چراغ وبلاگ بعضی از وبلاگ های خاموش هم دیدم روشن شده...این خبر خوبیه......چقدر خوب میشه فارغ از سن و سال و حوصله و شکست ها و پیروزی هامون بازم بیاییم اینجا و بنویسیم.....من فضای وب رو پایدارتر از سایر فضاها میدونم... خودم هم حالم خوب شد این پست رو نوشتم..البته شما رو نمیدونم..باقی بقایتان....
دیروز سالروز درگذشت خانم رخشنده اعتصامی معروف به "پروین اعتصامی" مشهورترین شاعر زن ایرانی معاصر در سن 35 سالگی بود. من علاقه زیادی به شعرهای ایشون دارم و فکر کنم به دلیل معاصر بودن و سبک شعری مناظره و روحیه ظلم ستیزی در اشعارشون مشهور شده باشند. جالبه که این شعر رو در 8 سالگی گفتند:
نخودی گفت لوبیایی را | کز چه من گردم این چنین، تو دراز؟ | |
گفت: ما هردو را بباید پخت | چارهای نیست، با زمانه بساز |
من نقش اساتید مهمی از جمله استاد ملک الشعرای بهار ، استاد علی اکبر دهخدا و پدر گرامیشون رو در پرورش این بانوی شاعر چیره دست بی تاثیر نمیدونم. متاسفانه چون تخصصی در حوزه شعر ندارم نمیتونم وصف کامل ایشون رو داشته باشم ولی توصیه میکنم حتما شرح حال ایشون رو در ویکیپدیا که دم دست ترین منبع است و البته خب شاید سندیت و اعتبار زیادی نداشته باشه بخونید..البته نمیدونم کتابی هم در این زمینه هست یا نه ...خیلی نکات جالب و نشنیدنی از ایشون رو که اصلا اطلاع نداشتم در ویکیپدیا خوندم خصوصا در رابطه با ازدواج و مرگ ایشون.. شعری ظاهرا استاد محمدحسین شهریار در مورد پروین اعتصامی گفتند. من معمولا اشعار رو از این سایت میخونم...روحشون شاد...
به دست خود که کند با خود این که من کردم ؟ کهای توبه ام آخر ز احمقی تا کی؟
چه نسبت است که من می کنم به روی و لبت ....انار دانه گل سرخ و ارغوان یاقوت
کهای لعل تو باشد اگر ز بهر ردیف....زمان زمان بنشانم یگان یگان یاقوت
کها= خجالت و شرمندگی
تبریک میگم سال جدید رو که با ماه مبارک رمضان هم متقارن شده
یادم باشد...(نه این دیکلمه ی مرحوم ناصرعبداللهی دیگه خیلی کلیشه ای شده)
امیدوارم در سال جدید آفتاب اینجوری بتابه تو خونه هامون
و چقدر آدم خوشبحالش میشه یکی از ویس های خودشو که حدود 12 سال پیش ضبط شده لای فولدرها و فایلهای قبلیش پیدا کنه
این ویس ها رو به لطف یکی از دانشجوهای خانم کلاسم دارم....یه ویس ریکدر گذاشته بود رو میزم گفتم این چیه؟ گفت دارم کلاسو ضبط میکنم استاد، گفتم این کارا چیه آخه؟ کی وقت میکنی دوباره این چرت و پرتای منو مجددا گوش کنی؟ گفت استاد گوش میکنم..گفتم پس ضبط کردی فایلهاشو بمن هم بده که از اون فایلها این دو تا فایل رو نگه داشتم...چه خاطراتی که با این فایلها برام زنده نشد...چه بگو بخندهایی سرکلاس داشتیم...چه روزهایی بود..یادش بخیر