نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

*/ سعی کن آنقدر کامل باشی که بزرگترین تنبیه تو برای دیگران گرفتن خودت از آنها باشد. ( پائولو کوئیلو)
*/ آرامشی که اکنون دارم،مدیون انتظاری است که دیگر از کسی ندارم(سیلویا پلات)
*/ تا باد مخالف نباشد، بادبادک بالا نمی رود!
*/میخوای واسه هدفت تلاش کنی یا میخوای یه عمر حسرت بخوری؟؟!!
*/ بندبازها درست موقع سه قدم آخر می‌میرن. چون فکر می‌کنند دیگه رسیدن و اون سه قدم رو با غرور بر‌می‌دارن.
*/ یگانه صافکار دلهای تصادفی خداست...
*/بدی بزرگ شدن اینه که دیگه زخمامون با بوس کردن خوب نمیشه!
*/ ﻗﺪﺭﺕ ﮐﻠﻤﺎﺗﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺒﺮ ﻧﻪ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﺭﺷﺪ ﮔﻠﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻧﻪ ﺭﻋﺪ ﻭ ﺑﺮﻕ !
*/برای قایق های بی حرکت، موج ها تصمیم می گیرند..
*/به ما گفتن یک‌بار بیشتر زندگی نمی‌کنی، ما هم پاشدیم، جمع کردیم و رفتیم که زندگی کنیم، نگو همین پاشدن، جمع کردن و رفتن خودِ زندگی بود!
*/انسان مدام باید مشغول کار باشد. سازندگی کند، وگرنه از درون پوک می شود. و بیکاری بدتر از تنهایی است. آدم بیکار در جمع هم تنهاست ...

۸۷ مطلب با موضوع «متفرقه» ثبت شده است

برای بچه ها داشتم مرحله 4 بازی مهیج igi2 رو میرفتم....یعنی بازی میکردم...لازمه عرض کنم این بازی رو خودم دهه 80 پیدا کردم و الان چند سری تو رده بچه های فامیل گشته و بنظرم هنوز از مد نیفتاده.....من خودم بشخصه از کانتر و بازیهای دیگه بیشتر این بازی رو می پسندم...بنظرم کلا ادمها رو میشه به دو دسته تقسیم کرد..اونایی که igi2 بازی کردن و اونایی که بازی نکردن! اونایی که بازی نکردن بیست و هفت صدم عمرشون برفنا !
خلاصه تو مرحله چهار باید پل رو منفجر میکردم....من مواد منفجره کار گذاشتم و بجای اینکه برم سمت راست پل و بعد پل با مواد منفجره زمان دار ، منفجر بشه رفتم سمت چپ! و بازی فِیل شد! یهو فرمانده از پشت بی سیم گفت: "ای جونز احمق! باید میرفتی اونور پل نه اینور پل":))
حالا من جلوی بچه ها که داشتند تماشا میکردن و بزرگترها که صدای فرمانده به گوششون رسیده بود با این همه دب دب و کب کب و مدرک فلانکه جا، زرد شدیم و سرخ شدیم و ...:)) آبرومون رفت:)اصن یه وضعی! آخه این فرمانده فلان فلان شده هم نمیگه کی داره بجای جونز بازی میکنه؟:) (جونز شخصیت اصلی بازی و یک کماندوی امریکایی هست)
خلاصه بنظرم یه فرماندهان بازی بیشتر باید مراعات کنند یا ماها که بازی میکنیم شرط سنی رو در نظر بگیریم و خودمونو قاطی این بازیهای پیچیده نکنیم:)

۳ نظر موافقین ۸ ۲۱ آبان ۰۳ ، ۰۵:۲۹

دیروز سالروز درگذشت خانم رخشنده اعتصامی معروف به "پروین اعتصامی" مشهورترین شاعر زن ایرانی  معاصر در سن 35 سالگی بود. من علاقه زیادی به شعرهای ایشون دارم و فکر کنم به دلیل معاصر بودن و سبک شعری مناظره و روحیه ظلم ستیزی در اشعارشون  مشهور شده باشند. جالبه که این شعر  رو در 8 سالگی گفتند:

نخودی گفت لوبیایی را کز چه من گردم این چنین، تو دراز؟
گفت: ما هردو را بباید پخت چاره‌ای نیست، با زمانه بساز

من نقش اساتید مهمی از جمله استاد ملک الشعرای بهار ، استاد علی اکبر دهخدا و پدر گرامیشون رو در پرورش این بانوی شاعر چیره دست بی تاثیر نمیدونم. متاسفانه چون تخصصی در حوزه شعر ندارم  نمیتونم وصف کامل ایشون رو داشته باشم ولی توصیه میکنم حتما شرح حال ایشون رو در ویکیپدیا که دم دست ترین منبع است و البته خب شاید سندیت و اعتبار زیادی نداشته باشه بخونید..البته نمیدونم  کتابی هم در این زمینه هست یا نه  ...خیلی نکات جالب و نشنیدنی  از ایشون رو که اصلا اطلاع نداشتم در ویکیپدیا خوندم خصوصا در رابطه با ازدواج و مرگ ایشون.. شعری ظاهرا استاد محمدحسین شهریار در مورد پروین اعتصامی گفتند. من معمولا اشعار رو از این سایت میخونم...روحشون شاد...

۰ نظر موافقین ۶ ۱۶ فروردين ۰۳ ، ۱۴:۲۱

یادش بخیر من بچه بودم این کتاب داستان تو خونه ما بود..چقدر این کتاب رو دوست داشتم....خوشبختانه این لینک بیشتر یا تمام صفحاتشو منتشر کرده..البته نمیدونم این لینک تا کی فعال باشه

۷ نظر موافقین ۵ ۲۷ آبان ۰۱ ، ۱۵:۵۸

امروز تو یکی از اتوبان های تهران، قهرمان مسافت ایران رو دیدم

ایشون یه پراید پلاک ایران 11 بودن که 1500000 کیلومتر مسافت طی کرده بودند

آیا فقط همین بوده؟  خب اگر کانتر کیلومتر پشت آمپر ماشین بعضی از این تاکسی‌های گردشی تهران رقم یک میلیون رو ثبت می‌کرد اونا میشدن قهرمان مسافت.

راستی چرا بعضی از ماشین‌ها کیلومترشون تا 6 رقم بیشتر رو نمیشماره؟ شاید بیشتر از این کیلومتر ماشین باید اسقاط بشه؟ 

 اصلا چه معنی داره یه پراید یک میلیون و 500 هزار کیلومتر راه بره؟ یک میلیون و 500 هزار کیلومتر به چه قیمتی؟ 


۱ نظر موافقین ۷ ۱۴ آبان ۰۱ ، ۰۸:۴۵

واقعا کسی میدونه آخر ماجرا چی میشه؟  الان کنیزه مُرد یا خوب شد؟  یعنی مولانا هم با "پایان باز" شعر می گفت؟ بعد قرن هفتم مولانا از کلمه نفت صحبت میکنه؟!  اگر اینطوره من مطئنم نهایتا یک قرن بعدش پتروشیمی هم داشتند فقط صداشو در نمیاوردن!:)


عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور و تدبیر کردن در صحت او

بشنوید ای دوستان این داستان
خود حقیقت نقد حال ماست آن
بود شاهی در زمانی پیش ازین
ملک دنیا بودش و هم ملک دین
اتفاقا شاه روزی شد سوار
با خواص خویش از بهر شکار
یک کنیزک دید شه بر شاه راه
شد غلام آن کنیزک پادشاه
مرغ جانش در قفص چون می طپید
داد مال و آن کنیزک را خرید
چون خرید او را و برخوردار شد
آن کنیزک از قضا بیمار شد
آن یکی خر داشت و پالانش نبود
یافت پالان گرگ خر را در ربود
کوزه بودش آب می نامد بدست
آب را چون یافت خود کوزه شکست
شه طبیبان جمع کرد از چپ و راست
گفت جان هر دو در دست شماست
جان من سهلست جان جانم اوست
دردمند و خسته ام درمانم اوست
هر که درمان کرد مر جان مرا
برد گنج و در و مرجان مرا
جمله گفتندش که جانبازی کنیم
فهم گرد آریم و انبازی کنیم
هر یکی از ما مسیح عالمیست
هر الم را در کف ما مرهمیست
گر خدا خواهد نگفتند از بطر
پس خدا بنمودشان عجز بشر
ترک استثنا مرادم قسوتیست
نه همین گفتن که عارض حالتیست
ای بسا ناورده استثنا بگفت
جان او با جان استثناست جفت
هرچه کردند از علاج و از دوا
گشت رنج افزون و حاجت ناروا
آن کنیزک از مرض چون موی شد
چشم شه از اشک خون چون جوی شد
از قضا سرکنگبین صفرا فزود
روغن بادام خشکی می نمود
از هلیله قبض شد اطلاق رفت
آب آتش را مدد شد همچو نفت
۰ نظر موافقین ۷ ۰۳ خرداد ۰۱ ، ۰۹:۲۵