نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

*/ سعی کن آنقدر کامل باشی که بزرگترین تنبیه تو برای دیگران گرفتن خودت از آنها باشد. ( پائولو کوئیلو)
*/ آرامشی که اکنون دارم،مدیون انتظاری است که دیگر از کسی ندارم(سیلویا پلات)
*/ تا باد مخالف نباشد، بادبادک بالا نمی رود!
*/میخوای واسه هدفت تلاش کنی یا میخوای یه عمر حسرت بخوری؟؟!!
*/ بندبازها درست موقع سه قدم آخر می‌میرن. چون فکر می‌کنند دیگه رسیدن و اون سه قدم رو با غرور بر‌می‌دارن.
*/ یگانه صافکار دلهای تصادفی خداست...
*/بدی بزرگ شدن اینه که دیگه زخمامون با بوس کردن خوب نمیشه!
*/ ﻗﺪﺭﺕ ﮐﻠﻤﺎﺗﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺒﺮ ﻧﻪ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﺭﺷﺪ ﮔﻠﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻧﻪ ﺭﻋﺪ ﻭ ﺑﺮﻕ !
*/برای قایق های بی حرکت، موج ها تصمیم می گیرند..
*/به ما گفتن یک‌بار بیشتر زندگی نمی‌کنی، ما هم پاشدیم، جمع کردیم و رفتیم که زندگی کنیم، نگو همین پاشدن، جمع کردن و رفتن خودِ زندگی بود!
*/انسان مدام باید مشغول کار باشد. سازندگی کند، وگرنه از درون پوک می شود. و بیکاری بدتر از تنهایی است. آدم بیکار در جمع هم تنهاست ...

محبوب ترین مطالب

دست نگارینش

شنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۷، ۰۹:۵۲ ق.ظ

باب پنجم - در عشق و جوانی: حکایت ۱۶(منبع)

یاد دارم که در ایام جوانی گذر داشتم بکوئی و نظر بروئی. در تموزی که حرورش دهان بخوشانیدی و سمومش مغز استخوان بجوشانیدی؛

از ضعف بشریت تاب آفتاب هجیر نیاوردم و التجا بسایه دیواری بردم مترقب که کسی حر تموز از من ببرد آبی فرو نشاند که همی ناگاه از ظلمت دهلیز خانه روشنائی بتافت، یعنی جمالی که زبان فصاحت از بیان صباحت او عاجز آید، چنانکه در شب تاری صبح برآید یا آب حیات از ظلمات بدرآید.

قدحی برفاب بر دست و شکر در آن ریخته و به عرق برآمیخته. ندانم به گلابش مطیب کرده بود یاقطره چند از گل رویش   در آن چکیده؟ فی الجمله شراب از دست نگارینش برگرفتم و بخوردم و عمر از سر گرفتم

ظـمـاء بـقـلـبـی لـا یکـاد یـسـیغـه

رشـف الزلال ولو شـربـت بـحـورا

خرم آن فرخنده طالع را که چشم

بـر چـنین روی اوفـتـد هر بـامداد

مسـت می بـیدار گـردد نیم شـب

مست ساقی روز محشر بامداد

 

ترجمه انگلیسی:

 

I remember having in the days of my youth passed through a street, intending to see a moon-faced beauty. It was in Temuz, whose heat dried up the saliva in the mouth and whose simum boiled the marrow in my bones. My weak human nature being unable to endure the scorching sun, I took refuge in the shadow of a wall, wishing someone might relieve me from the summer heat and quench my fire with some water; and lo, all of a sudden, from the darkness of the porch of a house a light shone forth, namely a beauty, the grace of which the tongue of eloquence is unable to describe. She came out like the rising dawn after an obscure night or the water of immortality gushing from a dark cavern, carrying in her hand a bowl of snow-water, into which sugar had been poured and essence of roses mixed. I knew not whether she had perfumed it with rose-water or whether a few drops from her rosy face had fallen into it. In short, I took the beverage from her beautiful hands, drank it and began to live again. The thirst of my heart cannot be quenched By sipping limpid water even if I drink oceans of it. Blessed is the man of happy destiny whose eye Alights every morning on such a countenance. One drunk of wine awakens at midnight, One drunk of the cupbearer on the morn of resurrection.

 

 


موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۷/۱۰/۱۵

نظرات  (۱۱)

۱۵ دی ۹۷ ، ۱۰:۰۸ پشمآلِ پشمآلو
استعاره از بانو الکساندرا:دی
پاسخ:
اجتمالا:)
۱۵ دی ۹۷ ، ۱۱:۰۳ بهارنارنج :)
متن بهم ریخته با اسپیس درستش کنین
پاسخ:
با اسپیس درست نمیشه
۱۵ دی ۹۷ ، ۱۱:۴۳ آسـوکـآ آآ
چه سایت باحالیه دکتر.
پاسخ:
بله همینطوره
۱۵ دی ۹۷ ، ۱۹:۵۷ بهارنارنج :)
اینتر منظورم بود:|
پاسخ:
مشکل جای دیگس
ادم سرگیجه میگیره این متون و میخونه😐😐😐
پاسخ:
چرا ؟ مشکلی داره چارچوب متن؟ یا نمایش داده نمیشه؟
خیلی کلمات قلمبه سولمبس درست نوشتم؟؟؟
پاسخ:
خب گلستان سعدی برای قرن هفتمه دیگه..طبیعیه:) بله درست نوشتید
شما اساتید روونش کنید☺☺☺
کاش میشد با سعدی انس بگیرم
پاسخ:
والا خودمونم بسختی میخونیم رشته مون که ادبیات نیست:)
از یه جا شروع کنید خب
خب بعد از اینکه خورد و حیات یافت چی شد؟
پاسخ:
عجب سوالای سختی میپرسید؟!
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز 
همین کافیه☺☺
پاسخ:
درود بر شما و سعدی و کافی!:)
شما به زبان انگلیسی نوشتین، به زبان امروزیشم من بنویسم:
یه روز که خیلی آفتاب گرم بود و من داشتم از گرما هلاک می‌شدم، یه دخترخانمی که خیلی زیبا بود اومد یه لیوان آب دستم داد، من خوردم، حالم خوب شد. نقطه!

جدی مضمون بعضی نوشته‌های سعدی همینا بوده؟ بعد ما تو وبلاگامون مثلا بنویسیم امروز از یه پسر/دختر خوشم اومد و لبخند زدم و اونم لبخند زد هم بعدها کسی پیدا میشه بگه به‌به و چه‌چه؟ =)))
پاسخ:
چه خوب ترانسلیت کردیدا..ولی گمونم دو سه نکته اش جاموند!:))
من که اینجا از این جور روابط و خاطرات رو زیاد نوشتم! سراسر وبلاگم پر از این موارده!:)
بله می‌نویسید، ولی چند قرن دیگه وبلاگ شما رو تو کتابای درسی تدریس نمی‌کنن، فرقش اینه :))
به نظرم سعدی پارتی داره :)
پاسخ:
نکن...حالا مثلا همه دارن گلستان یا بوستان سعدی میخونن؟ ملت ریختن تو شبکه های اجتماعی! باز صد رحمت به وبلاگ من..خواننده اش بیشتر باشه گمونم:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">