سفرنامه خراسان-1
شنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۷، ۰۲:۵۸ ب.ظ
در سپیده دمِ بیست و پنجمین روز از مرداد ماه سالِ یکهزار و سیصد و نود و هفت، اسب سفیدم را زین کرده و توشه راه برداشته و از کلانشهر طهران، چهارنعل قصد سفر به خطه سرسبز خراسان نمودم...از شهرهایی چون گرمسار و ایوانکی و در ادامه سمنان(حدود هشت صبح سمنان بودم) گذر کردم و نهایتا به کاروانسرایی(استراحتگاه) در نزدیکی شهر شاهرود رسیدم تا اسب سفیدم نفسی تازه کند(یک لحظه احساس کردم دارم از این قصه ها میگم براتون)...
در همان کاروانسرا سه کیلو انگور شاهرودی ابتیاع نمودندی که دانه هایی درشت و کروی شکلی داشت که تا بحال انگور این شکلی ندیده بودم! بسیار هم خوش خوراک که جای همگان سبز ولی بدی این انگور این بود که باید همانروز مصرف میشد و ماندگاری کمی داشت..شاید هم ما بلد نبودیم! در ادامه از شاهرود تا سبزوار بر اسب سفید تاختیم تا به سبزوار رسیدیم...در سبزوار در یکی از میدان های اصلی شهر، نهار را به داخل رگ هدایت نمودندی و با استراحتی کوتاه، دیگربار اسب سفیدم را زین نموده و پس از طی مسیر از شهر نیشابور گذشتندی و به شهر مقدس مشهد رسیدندی...
لازم به ذکر است در حرم پر مهر رضوی دعاگوی همه دوستان، بلاگرها و مخاطبان عزیز هستم....
راستی ما در هتلی ساکن هستیم که هر چه رژیم غذایی داشتم را به باد فنا داد و جایتان خالی کم مانده صبحانه هم به ما نوشابه و گوشت بدهند!! نمیدانم چرا هتل ما غذاهایش اینقدر فلفل دارد؟ من مانده ام در برگشت آیا اسب سفیدم تحمل وزن من را دارد یا ندارد؟ البته همه چی با کاروان بود والا ما 96 درصدی ها کجا و از این خرجها کجا؟
زعفران مثقالی 36 هزارتومان سوغاتی خریدم..یکی از همکاران سفارش یک کیلو زعفران داد!!، بدو گفتم منتظر باشد تا زیر پایش علف سبز شود! دوستان دارند روی مخم کار میکنند که ما را به موجهای آبی ببرند، فعلا نداشتن مایو را بهانه کرده ام که نروم، البته دهکده آبی پارس در جهنمدرّه کرج رفته ام و دیگر حوصله موجهای آبی مشهد را ندارم...نمیدانم بروم یا نروم....
یکی دو شب است زیاد خواب می بینم.خصوصا فامیلها را..نمیدانم چرا..