سفرنامه شیرازوو /اپیزود5: تاخیر زاگرس
دیگه باید بر میگشتم
یه بلیط رزرو کردم از شرکت زاگرس با هواپیمای ایرباس
علیرغم اینکه دوستان خصوصا آقای یگانه عزیز گفته بود بدترین شرکت هواپیمایی همین زاگرسه ولی تنها ساعت پروازی که به تایم من میخورد همین پرواز بود..ساعت 10 و نیم شب
خلاصه بعد اینکه کارم تموم شد باید میرفتم فرودگاه ، حساب کردم دیدم نیازی به آژانس نیست و با ماشین هم میشه رفت
اومدم کنار خیابون حالا مگر ماشینا نگه میدارن ؟ دو سه نفری بودیم که منتظر ماشین بودیم البته اونا کاملا غریبه بودن
تقریبا کسی برای ما نگه نداشت ..بعد حدود یه ربع یه ماشین پیکان برای ما نگه داشت ، راننده اش یه پیرمرد خیلی مسن بود
بازهم خوشحال بودیم که یه ماشین برای ما نگه داشت! این پیکان کلا خیلی ماشین بدردبخوریه هر چند از رده خارجه، ولی من معتقدم پیکان حدود نیم قرن به ما ایرانی ها خدمت کرده، حالا متخصصای ما حالشو نداشتن اونو بروز کنن تقصیر پیکان فلک زده چیه؟
تقریبا تو پوست و خون ما ایرانی ها این پیکان رسوخ کرده، حتی به نظرم قیافه بعضی ما ایرانی ها یه نمه به پیکان میبره بسه که پدر و مادرای ایرانی پیکان دیدن! اگر من متخصص طراحی خودرو بودم همین پلتفورم رو حفظ میکردم و یه موتور 16 سوپاپ 12 سیلندر برای پیکان طراحی میکردم، گور بابای اصول آیرودینامیک!
خلاصه حرکت که کردیم یاد موتور جت هواپیمای فوکر افتادم! اینم موتورش صدا میکرد! ترسیدم ما رو بذاره! گفتم حاجی ماشین کاربراته یا انژکتور؟ اگر کاربراته که بزن کنار سه سوت برات تنظیمش کنم اگر هم انژکتوره یه دیاگ بزن جوون من...گفت انژکتوره ولی دیاگ دیگه چیه؟ اونجا بود که یاد فامیل دور افتادم که میگفت من دیگه حرفی ندارم! بنده خدا تصور میکرد همینطور با همین سر و صدا باید با ماشین بسازه چند جا هم رفته بود ولی کسی نتونسته بود مشکلشو حل کنه البته یه زعم خودش!
در هر صورت رسیدیم فرودگاه، به هر جون کندنی بود ، بدو بدو به سمت کانتر، نفس زنان نفس زنان، متصدی کانتر فرمودن پرواز یک ساعت و 45 دقیقه تاخیر داره! ای باغت آباد زاگرس! یاد صحبت دوستان افتادم همونجا
خلاصه دیدم یه وقتی برای شام و نماز دارم....رفتم یه ته گیری کنم تو فرودگاه مخم سوت کشید! یه نوشیدنی ساده 10 تومن! یه ساندویچ معمولی 25 هزار تومن! باغ تو هم آباد اداره فرودگاههای کشور!
خلاصه از همون فرودگاه با توجه به زمانی که در اختیار داشتم با یه سواری پریدم میدون گل سرخی و یه شام مختصری زدم به بدن و برگشتم فرودگاه...
سوار هواپیما شدیم، هواپیمای ایرباس هم همون ظاهر قدیمی رو داشت.....بنظرم این اتوبوس های ولوو از اون شیک تر هستن ولی خب ظاهرا بازم مثل خر میپّرن! بگذریم که فرداش چرخ هواپیمای کاسپین به مقصد مشهد باز نشد و مجبور شد فرود اضطراری داشته باشه!!
خدا عاقبت ما ایرانی ها رو با این هواپیماهامون بخیر کنه...بگید آمین..صدای آمین تون رو من بشنوم!
از پله ها که اومدیم بالا یه مهماندار اقا و جوون و فوق العاد خوش تیپ رو گذاشته بودن دم در که مثلا خوش امد بگه و اون تاخیر روز از دل مسافرا در بیاره، خیلی هم قشنگ صحبت میکرد، بمن که اومد خوش امد بگه بهش گفتم: بازم زاگرس، بازم تاخیر؟؟!! گفت: دیدید حالا؟ دیگه من چیزی نگفتم بهش که آره دیدیم حالا! ملتو از کار و زندگی انداختید من نصفه شب باید برسم تهران اونوخ میگید دیدید حالا!
من نشستم رو صندلی هواپیما.. چند دقیقه بعد یه آقای جوونی با خانومش اومدن ردیف سه نفره سمت راست ، همونجایی که من نشسته بودم
اون اقای جوون حدود 2 متر و خورده ای قدش بود یه چیزی در حد احسان حدادی! جالبه صندلی های هواپیما هم به شدت فشرده بود
اولش گیر داد بمن که تو جاتو اشتباه نشستی ، ته برگ بلیطو نشونش دادم حرفی نتونست بزنه، بعد ازم خواهش کرد برم کنار پنجره بشینم گفتم باشه مشکلی نیست خودش نشست وسط خانومش اول ردیف نشست...دید نمیشه، جای خانومشو با خودش عوض کرد ،دید بازم نمیشه !
دوباره غر زد سر مهماندار که این چه جاییه؟ من یه جای وسیعتر رزور کرده بودم..مهماندار بهش قول داد جاشو عوض کنه و در نهایت با یه پیرمرد و یه پیرزن جاشو عوض کرد