سی و یکم مارس!
تعطیلات
تعطیلات نوروزی موهبتی است الهی..هر چند کاممان در روزهای اول تا همین روزها که سیل آرام و قرار از مردم سرزمینم ربوده، کاممان را تلخ کرد! ولی فارغ از دعواهای سیاسی و طنزهای معمول در شبکه های مجازی، مهمان نوازی مردم شیراز و پاسخگویی مردم زلزله کرمانشاه و وارسال هدایای مردمی به استان گلستان کاممان را شیرین کرد.
من متخصص سیل نیستم!
راستش من متخصص سیل نیستم و همینطور شناگر ماهری هم نیستم! هر چند هر ازچندگاهی از استخر غافل نیستم، ولی میدانم که آب و سیل، نامرد است!، به کسی هم رحم نمیکند، بچه ۴ ساله باشد یا مادری بزرگسال!، خاطراتی که از غرق شدن در دریای خزر کمابیش می شنویم تاییدی است بر نامردی آب، اینکه این سیل چقدر قابل پیش بینی بود یا نبود، چقدر اقدامات انجام شده جوابگو بود را هم نمیدانم، فقط یک جمله به دست اندرکاران می گویم: خودتان را بگذارید جای این مردم سیل زده! اگر سیل به خانه خودتان می آمد همینطور عمل میکردید؟ اگر بله درود بر شما، اگر خیر وای بحالتان!
کتاب:
از نوروز تا کنون، سومین کتابی است که مشغول خواندنش شده ام...خیلی وقت بود کمین کرده بودم برای خواندن این کتاب، ولی فرصت نمیشد! این کتاب نامش تافته های جدا بافته یا داستان موفقیت نوشته ملکوم گلادول و ترجمه خانم میترا معتضد هست، که فرهیخته عزیز آقای محمد رضا شعبانعلی این کتاب را لابه لای فایلهای صوتی سودمندشان معرفی کردند و از آن زمان من مترصد زمانی برای خواندن این کتاب بودم.
محمد رضا شعبانعلی و سایت متمم:
او قطعا مرا نمی شناسد، بعید هم میدانم به وبلاگ من سر بزند، ولی لازم است بگویم که خیلی چیزها از فایلهای صوتی اش که سخاوتمندانه و به رایگان درسایتش و سایت متمم به اشتراک گذاشته یاد گرفته ام...یادم نمیرود در بحبوحه شرایط کاریِ آن روزها که تازه مسئولیتی هرچند کوچک بر عهده من گذاشته شده بود، در آن شرایط سخت این فایلهای خیلی به من کمک کرد...آشنایی با ایشان را هم مدیون سعید یگانه عزیز هستم که این روزها حضورش کمرنگ شده در دنیای وبلاگ نویسی، اخیرا هم که از بیان جامه هجرت بر تن نموده و سایت شوکولاگ را بنا نهاده. در خصوص آقای شعبانعلی لازم به ذکر هست که ایشان موسس سایت متمم هستند که از نظر من یک دانشگاه مجازی محسوب میشود. خود من شاید فرصت زیادی نداشته باشم تا بیشتر از این سایت استفاده کنم ولی معرفی کردم تا سایر دوستان اگر خواستند از این سایت وزین بهره ببرند.
وبلاگهای خدابیامرزی
من وبلاگ نویسی را از بلاگفا شروع کردم و به بیان رسیدم...اولین وبلاگم برای دانشجویانم بود...تجربه خیلی خوبه بود..یادش بخیر....از بلاگفا هم ممنونم که در دهه ۸۰ خلا نوشتن را برای من پر کرد....اما بلاگفا هم نظیر نوکیا مرا در کالبد خودش محبوس کرده بود و من مجبور به هجرت بودم....بیان را یادم نیست چطور پیدا کردم.
اما در بلاگفا یادم است که وبلاگی که مرا مجذوب خود کرده بود آقایی بود که با یک ۲۰۶ سفرهای خود و همسرش را در وبلاگ مینوشت و من میخواندم و لذت میبردم.. یادش بخیر..بعید میدانم هنوز ادامه بدهد و همینطور آدرس وبلاگش را هم نمیدانم
در بیان هم وبلاگ حرفهای بی پرده آ.. مرا مبهوت خود کرده بود..شاید به جرات بتوان گفت واقعا وبلاگ نویس فعال و مبتکری در حوزه وبلاگ نویسی بودند که متاسفانه ایشان هم به اینستا هجرت نموده و دیگر ادامه ندادند. یکی دو بلاگ هم غیر از بیان بودند که مخصوصا یکیشان بسیار برای من راهگشا بود..ایشا هم دانشجوی دکترا بودند که متاسفانه ایشان هم ناگهان ناپدید شدند! خوانندگان محترم وبلاگ من و خصوصا بیانی های عزیز بخاطر اینکه از وبلاگشان یادی نمیکنم حتما مرا خواهند بخشید...بنظرم هر وبلاگی خواندنی است...وبلاگهایی که نام بردم هنوز منتظرم بروزرسانی شان هستم..ضمن اینکه خوشحالم که در بیان وبلاگهای بی نظیر و دوستان خوبی دارم..
وبلاگ و وبلاگ نویسی
در این زمینه سخن ها زیاد گفته اند و شنیده اید.، عده ای عمر وبلاگ نویسی را تمام شده میپندارند و عده ای هنوز به وب معتقدند. محمد رضا شعبانعلی عزیز در پاسخ یکی از کامنت هایشان به یکی از خوانندگانشان، به ظنز ایمیل را برای پیرمردها و شبکه های اجتماعی را برای جوان ها می دانند! هر چند من ایمیل را کانال ارتباطی آکادمیک میدانم و شبکه های اجتماعی را بیشتر کانال ارتباطی خبری یا تجاری...ثبات وب برای من ثابت شده، مطلبی بنویسی و سالها بماند به یادگار...ولی هنوز این سوال برای من حل نشده که چرا عمر این وبلاگ ها اینقدر کوتاه است؟ همه میایند و میروند..گویی هیچ وقت نبوده اند و به قول عامیانه اش: نه خانی آمده و نه خانی رفته است! با چنین تعبیری. شاید یک دلیلش آن باشد که بلاگر حرفی برای گفتن ندارد دیگر..کنکوری داشته و یا از تاریکی تنهایی به دنبال یاری میگشته و یا ...و اکنون که مشکلش حل شده دیگر وبلاگ به کارش نمیاید!..البته همه اینطور نیستند!....خودم من از شما چه پنهان بارها خواسته ام بروم!..از دست برخی مخاطبان یا از نداشتن حرفی برای گفتن! و یا از نخوانده شدن یا دید نشدن یا کامنت نداشتن!...تعارف که ندارم..من هم ..ولی با خودم به این نتیجه رسیدم که بمانم و بنویسم..چه اینکه بنویسم بهتر از آن است که بروم!...در برهه ای که حرفی برای گفتن نداشتم هم ننویسم یا مطلب مفیدی را به اشتراک بگذارم....چه میشود مگر؟ آسمان به زمین میاید؟ مخاطبانم را از دست میدهم..خب بدهم...من که عنوان وبلاگم ماهیت نوشته هایم را مشخص کرده....این نظر من است و حتی اگر سایر بلاگرها هم که بروند(هر چند دوست ندارم) ولی من میمانم!...تا وقتی که زنده ام...اصلا چرا وبلاگم را نابود کنم؟
ن.خ
نمیخواستم این پستم دچار این همه پراکندگی موضوعی شود، ولی چه کنم که مغزم دستور میدهد و دستم انجام میدهد و تایپ میکند! انگار من این وسط هیچ کاره ام! شاید تنها سریالی که قسمت های بیشتری از آن دیده ام همین سریال ن.خ باشد...اوایل تحریمش کرده بودم که چرا بی پروا سریال پایتخت دوست داشتنی را کپی کرده؟!!! هنوز هم این اعتقاد را دارم..ولی خب در روزهای بی پایتختی، بسان لنگه کفشی است در بیابان! برخی شخصیت های سریال عذابم میدهد..مثل مهیار! چندشم میشود می بینمش! ولی خب بنظرم اگر کمی بوته نقد را سهل انگارانه تر برای این سریال در نظر بگیریم، تا حدودی توانسته با مخاطب ارتباط برقرار کند..هر چند هنوز خیلی زود است....از سوی دیگر پایتخت مردم را چندین سال است شیفته خود کرده و مردم این سریال را به گونه ای مهمان نوروزی خود جا زده اند! ن.خ هم هیچ وقت پایتخت نمیشود و نخواهد شد...ولی اگر کسی مثل سعید آقاخانی بخواهد سریال بسازد چه باید بکند؟ درست است که تقلید در ساخت سریال معمولا جواب نمیدهد..ولی رزومه سعیدخان را ببینید. اولا که اهل بیجار است. ثانیا کارنامه نسبتا موفقی دارد.....باید به او فرصت داد که سریالی نوروزی بسازد و حالا که لوکیشن کرمانشاه یا همان حوالی را برگزیده بهتر است به او فرصت دهیم تا شانس خود را امتحان کند.
عصر جدید و رکب!
با احسان علیخانی که شوخی میکنند میگویند او تبحر خاصی در کشف کردن دارد حالا کشف کردن چه؟ خودتان بهتر میدانید!. عده ای برنامه اش را کپی میدانند و بی ارزش...من به این حرفها کاری ندارم...من فقط می بینم...بنظرم این حق را که دارم...کار داوران را سخت میدانم..هر چند در بعضی موارد به خوبی عمل میکنند و در برخی موارد نه و ناعادلانه! به ترکیب داوران و ثابت بودن این ترکیب هم نقد دارم...ولی با نظرات داور آخر در اجرای فردی که ادای معلولان را در آورد و بعد خود را بازیگر تئاتر معرفی کرد، بسیار موافقم...بنظرم به هر بهانه ای حتی بهانه هایی که احسان علیخانی سرهم کرد، نباید به مخاطب رکب زد و مخاطب را سرکار گذاشت...خصوصا اینکه بنظرم جالب نیست از کیسه افرادی که نقصی در گفتار دارندخرج کنیم!