پنجمآبان
من معمولا رو اسب سفیدم یا بهتر بگم تو اسب سفیدم!(منظور از اسب سفیدم همون خودروی شخصیمه از قدیم گفتن فکر سالم در بدن سالم!:)) یا فایل های صوتی مفید!(از نظر من) گوش میکنم، یا آخرین بیانات و فرامین استاد راهنمامو، یا رادیوی وطنی...امروز رو موج رادیو تهران بودم که ظاهرا دقایقی قبل مجری محترم گفته بودن که هر کی کرونا داشت و اومد بیرون با شات گان باید حسابشو رسید..
از اونجایی که من شنونده این برنامه صبحگاهی بودم، یه شنونده ای تماس گرفت و گفت: "من خودم الان حالم اینقدر بده و اینقدر بدن درد و سردرد دارم که نتونستم خودم لباس بپوشم برم سرکار، میدونمم که کرونا گرفتم،این حرف مجری شما هم که گفتند باید یه همچین افرادی که باز میرن بیرون رو با شات گان حسابشونو رسید شنیدم و تا حدی قبول دارم..ولی الان بخاطر اینکه کارمو از دست ندم مجبورم برم سرکار و الان پشت فرمونم و دارم میرم... به من بفرمایید من که تو محل کارم پیمانی هستم و ما رو همینجور به دون دلیل بیکار میکنن و اگر متوجه بشن من کرونادارم سریع بهانه شون جور میشه و بیکارم میکنن، به نظر شما من چه چاره ای دارم؟"
با خودم فکر کردم که واقعا اگر من جای این آدم بودم چکار میکردم؟ آیا واقعا اینقدر شجاعت داشتم که بین درگیر کردن یه عده آدم بیگناه دیگه که ممکنه اونا هم کرونا بگیرن و حتی به مرگشون ختم بشه و بیکار شدن خودم، دومی رو انتخاب کنم؟ ولی گناه اولی خیلی بزرگه و شاید هیچ وقت نتونم خودمو ببخشم..چه برسه به بقیه...پس عاقلانه تره که دومیو انتخاب کنم..کار همیشه هست...همون خدایی که کار اول رو برای من پیدا کرده قطعا کار دوم رو هم برام پیدا خواهد کرد...خدا ضامن روزی هر بنده تلاشگر هست..یادش بخیر..یکی تعریف میکرد یه جوونی که عقل درستی نداشته رو دیده که علیرغم وضعیتش، جمله بسیار فیلسوفانه ای رو فریاد میزده: و خدا، همان خدای قدیمی است!...تو همین افکار بودم که یه دفعه با بوق ماشینهای عقبی متوجه شدم که چراغ سبز شده و باید به حرکتم ادامه بدم..
نتیجهگیری آخرتون عالی بود ...
بسی لذت بردم