هواپیما بلند شد، و ما هم داخل هواپیما بودیم
جالبه ردیف جلوی ما یه پسر و دختر کنار هم بودن که به احتمال زیاد نامزد هم بودن شایدم اومده بودن شیراز ماه عسل....
هواپیما بلند شد، و ما هم داخل هواپیما بودیم
جالبه ردیف جلوی ما یه پسر و دختر کنار هم بودن که به احتمال زیاد نامزد هم بودن شایدم اومده بودن شیراز ماه عسل....
همون دانشجویی که قبلا در موردش صحبت کرده بودم رو انداختم اساسی . .
خدائیش من دلم از جونجیشک نازکتره، دلم نمیاد کسیو بندازم
ولی تخثیر خودش بود، بهش گفتم یه پروزه انجام بده یا بیا مجدد امتحان بده.. آخه کدوم استاد مشنگی وسط این هم مشغله از این کارا میکنه؟
باباش دوباره زنگ زده و میگه خودت یه کاریش کن، از خجالتت در میام و کادو برات میاره! منم گفتم اولا اهل این حرفا نیستم دوما چشم میندازمش!
جالبه از دیروز هم نامزدی دختره بهم خورده، (البته بمن هیچ ربطی نداره و لی بهانه اساسی این بود که این خانم نامزد کرده و نمیتونه درس بخونه) و باباشم از دیشب جانباز شده و افتاده رو تخت بیمارستان! جالبه تو اخرین مکالمه اش افکت سرفه هم میومد!
خدائیش ما ایرانیها نوبریم!
نتیجه اخلاقی: خیلی نباید با دیگران راه اومد