یادتونه یه بار اینجا پست زدم که در حال رانندگی بودم و جوونی که تو اتوبان همت به گاردریل تکیه زده بود و زیر بارون داشت میلرزید، منو به فکر فرو برده بود و من به راحتی از کنارش گذشتم؟ راستش پستمو پیدا نکردم...ترسیدم چیزایی که میخوام بنویسم رو یادم بره..اگر پیداش کردید برام لینک کنید..
از دیشب تا حالا یه چشمم اشکه یه چشمم خون...میدونید چرا؟ فقط قول بدید که اول منو کت بسته تحویل یه کلانتری نزدیک بدید که وای فای اش سرعتش خوب باشه و اجازه بدن من تو بازداشتگاهشون لپ تاپمو ببرم، چون کارام عقب میافته....در مورد این که در مورد من چه فکری می کنید دیگه برام اهمیتی نداره...من خودم پی بردم چه آدم رذلی هستم!...حالا جریان چیه و من اینجا چکار میکنم؟ (یکم شبیه تیزر تبلیغاتی سیامک انصاری شد!) هیچی.... دیشب رفته بودم مرغ بخرم، یه خانمه اومد جلو ..از سر و وضعش معلوم بود که وضع مالی مناسبی نداره...به من گفت برام یه مرغ بخر دخترم مربضه....و من در دشواری انتخاب (Paradox of choice) قرار گرفتم! داشتم فکر میکردم که زبونم پرید وسط و بدون اجازه من گفت لطفا به یکی دیگه بگید.ای کاش لال میشد اون زبونم....من اینقدر خسیس بودم خودم خبر نداشتم؟ یه مرغ بیشتر از 50-60 تومن میشد؟ پولش اصلا مهم نبود..چرا من این جواب رو دادم؟ اگر اون خانم راست می گفت چی؟ تازه چقدرم محجوب بود و جوری گفت که کمتر کسی بشنوه...بیشتر این بهونه تو ذهنم بود که این افراد از کجا معلوم نیازمند باشن؟؟..این جمله شیطانی هر چی توفیق بوده رو از من سلب کرده...تو چکار داری نیازمنده یا نه؟ تو بخر....اصلا میلیادره..تو با پول خودت مهمونش کن..مخصوصا که الان خودش اومده وبهت رو انداخته! مرغ که خریدم، پشیمون شدم و همونجا هر چی دنبال اون خانم گشتم پیداش نکردم که نکردم!!!!..آیا اون خانم فرشته نجات من بود؟ آیا اومده بود منو امتحان کنه؟ آیا خدا خواست ببینه من ادم شدم یا نه؟ ولی خودش میدونه که من هنوز آدم نشدم...باسوادتر چرا..اونم یکمی..ولی ادم نه..من هنوز نمیتونم در لحظه تصمیم بگیرم.....این روزها خیلیها نیازمندند و من هنوز در پاردوکس تشخیص افراد نیازمند از غیر نیازمند گیر کردم...از دیشب حالم گرفته است......فقط برای اینکه حالم خوب شه با یکی در میون گذاشتم که می گفت اینجا از از این آدما زیاد میان..یکیشون هر روز میومد و گریه میکرد و بعد دیدیم با ماشینش از اینجا رفت..ولی اینا برای من التیام بخش نبود....این عابر بانک هم برای منی که پول تو جیبم نمیذارم شد عامل بی توفیقی....با خودم به این نتیجه رسیدم که حداقل دو سه تا ایران چک 50 تومنی بذارم تو جیبم، تو داشبورد ماشینم یه سری خوراکی بسته بندی شده و اگر شد اسباب بازی های کوچیک بذارم برای کودکان کار سر چهار راه ها، یکی دو تا پتوی مسافرتی و اگر شد یکی دو تا کاپشن حتی مستعمل تو صندوق عقب ماشینم داشته باشم، یکی دو کیلو گندم برای کفترهایی که ممکنه بهشون بربخورم، و مقداری نون خشک یا بیسکوئیت برای سگهایی که این روزهای سرد ممکنه ببینم...نمیدونم چقدر بتونم این کار رو عملی کنم ولی بنظرم دیگه فرصتی باقی نمونده..باید شروع کنم...ولی بازهم این تفکرات التیام بخش عزت نفسی که از محمدرضاشعبانعلی عزیز گوش کردم نمیشه...
هنوز که هنوزه فکرم پیش اون خانمه و دخترش...اگر دخترش واقعا مریض باشه..اگر جواب رد من دلشو شکونده باشه چی و یه گوشه و کنار گریه کرده باشه و شکایت منو بخدا کرده باشه؟ نه اینطوری نمیشه...بیایید منو ببرید کلانتری....جدی میگم..یه جا ببرید منو تحویل بدید...من آدم نیستم.....من باید برای اون خانم مرغ میخریدم.....بنظرم هیچ کسی رو دیگه نباید رد کنم..و این بهونه که ممکنه طرف نیازمند نباشه رو به دیوار کوبید.......حتی اگر نداشتم هم باید برای خودم چیزی نمیخریدم و برای اون نیازمند میخریدم....نمیشه دیگه...بیایید منو ببرید خواهشا...