نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

*/ سعی کن آنقدر کامل باشی که بزرگترین تنبیه تو برای دیگران گرفتن خودت از آنها باشد. ( پائولو کوئیلو)
*/ آرامشی که اکنون دارم،مدیون انتظاری است که دیگر از کسی ندارم(سیلویا پلات)
*/ تا باد مخالف نباشد، بادبادک بالا نمی رود!
*/میخوای واسه هدفت تلاش کنی یا میخوای یه عمر حسرت بخوری؟؟!!
*/ بندبازها درست موقع سه قدم آخر می‌میرن. چون فکر می‌کنند دیگه رسیدن و اون سه قدم رو با غرور بر‌می‌دارن.
*/ یگانه صافکار دلهای تصادفی خداست...
*/بدی بزرگ شدن اینه که دیگه زخمامون با بوس کردن خوب نمیشه!
*/ ﻗﺪﺭﺕ ﮐﻠﻤﺎﺗﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺒﺮ ﻧﻪ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﺭﺷﺪ ﮔﻠﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻧﻪ ﺭﻋﺪ ﻭ ﺑﺮﻕ !
*/برای قایق های بی حرکت، موج ها تصمیم می گیرند..
*/به ما گفتن یک‌بار بیشتر زندگی نمی‌کنی، ما هم پاشدیم، جمع کردیم و رفتیم که زندگی کنیم، نگو همین پاشدن، جمع کردن و رفتن خودِ زندگی بود!
*/انسان مدام باید مشغول کار باشد. سازندگی کند، وگرنه از درون پوک می شود. و بیکاری بدتر از تنهایی است. آدم بیکار در جمع هم تنهاست ...

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جنگ» ثبت شده است

نمیدونم چرا شماها متوجه نیستید!... ما وسط یک جنگ نابرابر هستیم.... خب طبیعیه وسط این جنگ نابرابر قطعی برق هم داشته باشیم! این که غر زدن نداره..همه اینها طبیعیه.. حالا مازوت 7 درصد سوخت نیروگاه ها رو تشکیل میده یا بیشتر چه دردی رو دوا میکنه؟! بالاخره برق نمیره که بمونه، 2 ساعت دیگه بعد سلام و صلوات برمیگرده!:)...فقط هفت مرحله تا پایان جنگ باقی مونده و ما در مرحله دوازدهم هستیم...همون مرحله ای که من (جونز) سوار بر هلی کوپتر با اهداف زمینی و هوایی (هلی کوپتر دشمن) باید بجنگم و فقط 2000 تیر و یک تیربار دارم...این مرحله درسته مرحله سختیه ولی اگر این مرحله رو رد کنم، تا مرحله 19 که پایان بازی IGI2 هست فقط 7 مرحله باقی میمونه:) متاسفانه هنگام طراحی این بازی ادوات جنگی امروزی اختراع نشده بود..ولی همون شات گان یا اسنایپر خیلی فاز میده به جون هوشنگ!....قبلا گفته بودم الانم باز میگم...کلا ادمها دو دسته ان..یا اونایی که IGI2 بازی کردند یا اونایی که IGI2 بازی نکردند!....کانتر مانتر و کال آف تو قوطی هم قبول نیست:) فقط IGI2 !


(عکس مربوط به بازی نیست و از اینترنت گرفته شده)

۰ نظر موافقین ۴ ۲۷ آبان ۰۳ ، ۱۸:۰۰

چند روز پیش یه مسافرت فوری فوتی پیش اومد و از اونجایی که همه چیز ممنوعه بجز چند تا کاری که مخصوص مایه داراست!،( از جمله رانندگی با خودروی شخصی اونم ساعت 9 شب به بعد که همه جا ظلمات میشه!) به کمک آپ علی بابا مشترکا به گزینه قطار رسیدیم! یعنی  بجای استفاده از خودروی شخصی، مجبور شدم قطار ورشو به لنینگراد رو برای مسافرت انتخاب کنم! 





 اومدم مثلا پلتیک بزنم با اسب سفیدم رفتم پارکینگ راه آهن که ظرفیت تکمیل بود، رفتم اون یکی پارکینگ، متصدی اش میگه جا نیست برو جلوی ماشینای دیگه پارک کن بعد بیا سوییچتو تحویل بده، گفتم باشه ولی تو دلم گفتم عمرن من به تو سوئیچ اسب سفیدمو بدم! صرفنظر از بحث اعتماد، شخصا دوست ندارم از این قفقیزبازیا....رفتم طبقه دوم بغل یه پرایده یه جای لاکچری که هیچ مزاحمتی برای کسی نداشت پیدا کردم گوشه کنار دیوار روبروی ستون واز سمت چپ همجوار با پراید 100 میلیونی! اومدم یواشکی از جلوی اتاق متصدی پارکینگ رد شم میگه سوئیچو ندادی! میگم ماشینم مزاحم کسی نیست..تو مانیتور دوربین نظارتی اش نگاه میکنه و میگه ماشینت چیه؟ میگم همون بی ام و 2021 سفید(جهت رد گم کنی:)) میگه مزاحمه ماشینت سوئیچه بده..میگم به جان بیژن مزاحم کسی نیست!..میگه نه مزاحمه...دیدم خیلی وقت ندارم با این مدیرکل صحبت کنم گفتم یه زحمتی بکش با هم بریم نگاه کنیم مزاحم بود ماشینم سوئیچمو ازم بگیر...خلاصه با سختی کشوندمش طبقه دوم ماشینو نشونش دادم..میگم این ماشین الان دقیقا مزاحم کیه؟؟؟؟؟ یکم فکر کرد و چیزی نتونست بگه...دیدم کلا خفه خون گرفته!!!....آقای آفتابه دار مسجد شاه فرمودند:باشه برو..مشکلی نداره...خواستم بگم خب تو که...دیدم قطار ورشو- لنینگراد داره دیر میشه.....جلدی از پارکینگ زدم بیرون و رفتم سوار قطار بشم که...دیدم نازیهای آلمانی ریختن و راه آهن ورشو به لنینگراد رو محاصره کردن:)) رفتم پشت یه سنگر به یکی از پارتیزان ها گفتم اینا کی رسیدن اینجا؟ میگه بعد از بمباران جنگنده های آلمانی، اینا ریختن اینجا رو محاصره کردن!..گفتم اسیر هم گرفتید ازشون؟ گفت آره یه درجه دارشون رو اسیر گرفتیم..اسمشم توماس هسلره!..گفتم این که فوتبالیست بود چرا اومده جنگ؟ میگه بسوزه مام میهن!....رفتم از توماس پرسیدم آب و هوای آلمان چطوره؟ آرین روبن بهتر بازی میکرد یا باستین شواین اشتایگر یا توماس مولر؟(خودم میدونم آرین روین هلندیه ولی چون تو تیم بایرن مونیخ بازی میکرد پرسیدم) میگه الکی حاشیه نرو...احوال بانو آلکساندرا رو میخوای بپرسی چرا میزنی به خاکی؟ نامه ای داره بده برسونم دستش..میگم تو که اسیری..میگه آزاد میشم.....میگم چطور میتونی یه بنز کلاس C یواشکی به قیمت یه پراید برام وارد کنی؟ میگه اومدی آلمان خودم برات میخرم...اونجا گرانتی اش اورجیناله! فقط بیزحمت پاتو از روی پوتینام بردار بدجوری درد میکنه:) همون پاییه که تو جام جهانی رباط صلیبی پاره کرده بود! :)


۵ نظر موافقین ۱۵ ۰۹ دی ۹۹ ، ۱۱:۵۷

تو تلگرام نوشته :

"ای کاش بجای 8 سال جنگ با عراق، 10  سال با ترکیه میجنگیدیم!

 بعد فکرشو بکن کاروان راهیان نور بجای اینکه بره شلمچه...؟؟؟؟ میرفت آنتالیا!! منکه هر سال پای برهنه میرفتم!"

واقعا من به فکر فرو رفتم...

.خب به لحاظ آب و هوا، کلاس کشور ترکیه و ....شاید به نفع ما بود..البته همون 8سال نه 10 سال..ضمنا جنگ تو کوهستان سرد خیلی سخت تر از بیابونهای داغه....ولی خب آنتالیا هم میگن هوای روحبخشی داره...!!نداره؟

الان دقیقا نمیتونم بگم انگیزه ها برای حضور در جبهه کم میشد یا زیاد..ولی به طور قطع متقاضی برای حضور در راهیان نور(آنتالیا)کم نبود! .....هر چند بنظرم باز پای پیاده تا آنتالیا رفتن هم کار راحتی نیست!

۶ نظر موافقین ۰ ۲۷ بهمن ۹۶ ، ۱۶:۲۸

در جنگل سبز قصه ما حیوانات زیادی زندگی میکردند..(افکت: صدای بلبل ها و چشمه های آب سرد!)

این جنگل اونقدر وسعت داشت که هر حیوونی با هم نوعان خودش تشکیل یه قلمرو داده بودن..مثلا قلمرو خرس ها، قلمرو گوزن ها و قلمرو شیرها و.........

هر قلمرو برای خودش یه رئیس داشت...

مثلا قلمرو خرگوش ها رئیسشون هم یه خرگوش بود ، همینطور قلمرو شیرها و....

خیلی وقت ها پیش، یعنی حدود 20 سال قبل، دو شیرنر وجود داشت که هر کدومشون داعیه سلطنت بر این جنگل سبز رو داشتند (و هنوزم دارن)........................

۵ نظر موافقین ۰ ۱۹ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۳۲