نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

*/ سعی کن آنقدر کامل باشی که بزرگترین تنبیه تو برای دیگران گرفتن خودت از آنها باشد. ( پائولو کوئیلو)
*/ آرامشی که اکنون دارم،مدیون انتظاری است که دیگر از کسی ندارم(سیلویا پلات)
*/ تا باد مخالف نباشد، بادبادک بالا نمی رود!
*/میخوای واسه هدفت تلاش کنی یا میخوای یه عمر حسرت بخوری؟؟!!
*/ بندبازها درست موقع سه قدم آخر می‌میرن. چون فکر می‌کنند دیگه رسیدن و اون سه قدم رو با غرور بر‌می‌دارن.
*/ یگانه صافکار دلهای تصادفی خداست...
*/بدی بزرگ شدن اینه که دیگه زخمامون با بوس کردن خوب نمیشه!
*/ ﻗﺪﺭﺕ ﮐﻠﻤﺎﺗﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺒﺮ ﻧﻪ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﺭﺷﺪ ﮔﻠﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻧﻪ ﺭﻋﺪ ﻭ ﺑﺮﻕ !
*/برای قایق های بی حرکت، موج ها تصمیم می گیرند..
*/به ما گفتن یک‌بار بیشتر زندگی نمی‌کنی، ما هم پاشدیم، جمع کردیم و رفتیم که زندگی کنیم، نگو همین پاشدن، جمع کردن و رفتن خودِ زندگی بود!
*/انسان مدام باید مشغول کار باشد. سازندگی کند، وگرنه از درون پوک می شود. و بیکاری بدتر از تنهایی است. آدم بیکار در جمع هم تنهاست ...

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۲۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانشجو» ثبت شده است

1-این دخترخانم هایی که کلی فرم دستشونه و میخوان جامعه آماری تشکیل بدن و پروژه درسی شونو انجام بدن، معمولا هم رشته شون انسانیه،، گزینه اولشون برای فرم پر کردن اگر اولیش من نباشم، قطعا دومیش هستم!


2-دخترخانمهایی که سرچهارراه اسفند دود میکنن و خب اصلا درجه معادله منحنیِ ابروهات براشون اهمیتی نداره و عاشق چشم و ابروت نیستن و طبیعتا پول میخوان!


3-دخترخانم هایی که تو فروشگاه های بزرگ و زنجیره ای یهو متوجه حضورت میشن و میخوان گوشت های وارداتیِ بچه گاوها یا همون گوساله رو قالبت کنن و با این ترفند که گوشتها تخفیف خورده و آف داره آمار فروش فروشگاه رو ببرن بالا! اینا مثل عبدالله ریگی هر کجای فروشگاه که باشم خودشونو میرسونن و منو دستگیر میکنن میبرن سر یخچال گوشت تو فروشگاه!


4- دخترانی که در ردیفهای بین صندلی های هواپیما،کرایه ها را جمع می کنند!  نه ببخشید اون که اتوبوس بود و اونایی هم که کرایه هارو جمع می کردند سبیل کلفتهایی در نقش شاگرد راننده بودند! منظورم اونایی بودن که سریع میان تذکر میدن لطفا کمربندتونو ببندید! اول از همه میان به من میگن! اونا خبر ندارن که ما کمربندهامونو از تو خونه می بیندیم و میاییم! اونم کمربند مشکی دان 7!


5-دخترانی که نقش وزیتور یا استارتر را ایفا می کنند، هیچ وقت یادم نمیره در یک از استراحتگاه هایی که بین شهرها قرار داره روم به دیوار گلاب به روتون برای قضای حاجت رفتم دست به آب(بقول سید جواد رضویان) یهو دیدم یکی از این دخترخانم هایی که خیلی چره دلربایی داشتند و خیلی خوشرو و خوش اخلاق و خوش آرایش و خوش لباس و...(ولی انژباط صفر!!!) یهو جلوم ظاهر شد!!! 

من اولش خیال کردم بخاطر اینکه خودمو خلاص کردم این جایزمه که از عالم ملکوت برام فرستاده شده!:) اولش که سلام کرد و داشت صحبت میکرد من تو حال خودم بودم و داشتم بخاطر این حوری الهی از خالق یکتا شکر میکردم!!::) ،تازه چشمام هم باز شده بود و بهتر میدیدم!:) بعد که دقت کردم دیدم داره میگه پاستیلهامون خیلی کیفیتش بالاست! گفتم چی؟ پاستیل؟ گفت بله برای خانمتون بخرید، تا خواستم بگم آلکس.. یهو دیدم داره یه پاستیلو بزور میکنه تو دهنم! البته با حرف نه با دستش! شما میتونی از دست این حورالعین ها پاستیل نگیری بخوری؟ نه میتونی؟ اگر بگی آره بخدا دروغ میگی!!!! ایرانی نیستی اگه بگی آره!!!:) 

پاستیلشم از این کلفتا بود نمیدونم خرس بود؟ تمساح بود؟ شکل پاستیله رو میگم! در هر صورت گرفتم خوردم ولی خدائیش با همه پاستیلهایی که نخوردم خیلی متفاوت بود!! در محاسن این پاستیل و دخترخانم هرچی بگم کم گفتم..البته دخترخانومها که محاسن ندارن! خیلی هنر کنن سیبیل داشته باشن که اونم جدیدا یادگرفتن نابودش میکنن! دخترا مرد نیستن! میدونی رفیق! مرد نیستن! بلکه دخترن! در هر صورت نزدیک بود این زیباروی آسمانی دو سه کیلو پاستیل ببنده به ریش ما..کیلویی 20-30 هزارتومن! (نه قیمت الان قیمت یکی دوسل پیش)خدائیش داشتم میخریدم که یه لحظه بخودم اومدم گفتم احسان!! دو سه کیلو پاستیلو میخوای چکار؟ تو این همه سست عنصر نبودی؟ به دختره بگو میخوام درسمو ادامه بدم!!!  یه نگاهی به اون دختر کردم، لبخند پیروزمندانه و قهرمانانه ای بر لبانش بود!!! گفتم الان حالشو میکنم تو قوطی این عجوزه ی اغواگرِ فریبا..گفتم ببخشید اینا اینجا باشه من یه لحظه برمیگردم!!! رفتم و پشت سرمم نگاه نکردم!!!! تقصیر خودش بود!!!! کسی که از دست به آب میاد بیرون رو اینجوری غافلگیرش میکنن؟ پاستیلتم تو سرت بخوره ای فرصت طلب!!!

تازشم پاستیل غضروف ساز نیست!



۱ نظر موافقین ۱۰ ۱۰ آبان ۹۸ ، ۲۱:۱۴

بالاخره استاد راهنمای جان، اجازت فرمودند که هجرت از تلگرام لعنت الله علیها به سمت العیاذ بالله واتساپ سلام الله علیها اتفاق بیفته!!

۲ نظر موافقین ۳ ۰۲ آبان ۹۸ ، ۱۵:۴۵

از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون؟ (یا از خدا چه پنهون ولی از شما پنهون نیست! راستی کدوم درسته مخاطب؟ چمیدونم؟ من همیشه سر این ضرب المثل مشکل داشتم! :)) خلاصه، یه درسی دارم این ترم که در مورد انواع آنتن ها برای دانشجوها صحبت میکنم و با روابط ریاضی، توابعِ شدت تشعشعیِ یوی تتا و فی، حسابی حالشونو میکنم تو قوطی(میتونیم:)) دیروز یکی از دانشجوهای پسر در جواب من که پرسیده بودم کدوم آنتن دایرکتیوتره جواب داد: بشقاب! (یعنی آنتن بشقابی!) یَک نگاه عاقل اندر سفیهی پرت کردم تو قیافه اش که بنده خدا فریز شد!! گفتم پسر جان! آنتن بشقابی نه و آنتن سهموی!! اگر بنا باشه زری خانم به آنتن ماهواره ی خونه شون بگه بشقاب، و تو هم که خیرسرت دانشجوی رشته مهندسی هستی بگی بشقاب، پس فرق تو و زری خانوم چیه دقیقا؟؟؟ داشت سکوتی در کلاس حکمفرما میشد که ناگهان در همین لحظه(درست مثل نیسان آبیِ سر چهار راه که نیست، ولی یدفعه ظاهر میشه)،یکی از پسرای نکته دان(ظریفی) جواب داد: استاد فرقشون در مکان شونه!!:)

من رفتم تو فکر ولی کلاس منفجر شد:) 

پروردگارا! واقعا هدفت از خلق چنین موجوداتی که در سال ۲۰۱۹ اومدن تو لباس دانشجو، دقیقا چیه؟ با ما راحت باش خداجون:)

۲۰ نظر موافقین ۱۲ ۲۵ فروردين ۹۸ ، ۲۰:۲۳

امروز رفتم کلاس، به دانشجوها میگم فقط همین تعدادتون رو سیل نبرده؟ میگن نه استاد! نصف بیشترمون خواب موندن!:)

یکیشون گفت من وسط سیل گیر کرده بودم با هلی کوپتر اومدم، گفتم نکنه تو همونی بودی که کمک خلبانِ هلی کوپتر رو کتک زدی؟ گفت نه...ولی  آخرش معلوم شد خالی بسته و اصلا تو سیل گیر نکرده:) ولی یکی از دانشجوها گفت دلیل کتک زدن کمک خلبان این بوده که بدلیل نقص فنی که هلی کوپتر مجبور به فرود اضطراری شده کمک خلبان گفته پول خون شما ارزونتر از پول هلی کوپتره و بخاطر همین زدنش! راستش من تا حالا نشنیده بودم! جایی هم نخوندم ولی خب دانشجوها حتما اطلاعاتشون بیشتره! راست و دروغش گردن خودشون!

به دانشجوی متاهل اهل پایتخت فرهنگی ایران هم میگم اوضاع چطوره با این گرونی؟ متاهلی فاز میده هنوز یا نه؟ هنوز داری در مقابل زنده بودن مقاومت میکنی یا صدای بلندگویِ زندگی و گرونی به گوشت رسیده که دیگه مقاومت بسه و دیگه تسلیم شو!:)...میگه نه استاد هنوز دارم مقاومت میکنم! بهش میگم پس ادامه بده تو میتونی:)

یکی از خانما با همسرش همکارن و هر دو پشت کانتر، گفتم چرا مسافرای هواپیما رو وقتی دیر میرسن راه نمیدید میگه استاد قانونه! میگم جطور برای نور چشمی ها قانون نیست..میگه خوب خودتون دارید میگید نورچشمی:) راستش خلع سلاح شدم!:)

یکی از پسرا میگه استاد من اگر ازدواج هم بکنم بچه دار نمیشم..میگم چرا؟ میگه چرا یک انسان دیگه رو باید بدبخت کنم؟ میگم تو که الان بدبخت شدی و تو این دنیا اومدی میخوای چکار کنی؟ میگه اون دیگه کاریه که شده! میگم نسخه اتو برای خودت میتونی بپیچی ولی برای دیگران نه!بچه تو زندگی باعث میشه آدم انگیزه و  امیدش به زندگی بیشتر بشه! میگه یه انسان دیگه رو شما میخواید بدبخت کنید که امید و انگیزه تون به زندگی بیشتر بشه؟ اون چه گناهی کرده؟ بعدش با خودم فکر کردم دیدم بیراه نمیگه ها!  با این قیمت سیب زمینی و پیاز و پوشک و دلارو ...آدم بچه دار بشه که چی؟ نهایتش یه همسر بگیره و هر وقتم دلش خیلی بچه خواست بره یکی دو تا بچه پرورشگاهی رو بیاره بزرگ کنه..ولی باز خودم جواب خودمو دادم که هیچی بچه خود آدم نمیشه! دوباره سایپای درونم گفت که با شرایط فعلی و مشکلات و قیمت خونه و هزینه سرسام آور ازدواج و وضعیت فرهنگی جامعه که الان جووونا خودشونو زیادی می بینن حق با اون دانشجوئه...ولی باز ازدواج و داشتن فرزند بنظرم حق هر انسانی هست و مطابق با فلسفه شیخ اشراق وجود در این دنیا از عدم و نیستی بالاتره و ما هم هر چند شرایط سختی رو داریم تجربه میکنیم بخاطر بودنمون در این دنیا باید ممنون پدر مادرهامون باشیم فضایی را ایجاد کردند که از بین میلیون ها کروموزوم، ما درگیر این کره خاکی بشیم!!! (شاید خیلی موافق نباشید ولی مشکل اینجاست که ما فقط بودن رو تجربه کردیم و نبودن رو تجربه نکردیم و هیچ درک و شناختی از نبودن نداریم!)و اینکه طبیعت این دنیا تحمل رنج و سختی هست..هر چند خیلی ازاین سختیها تقصیر خودمونه یا تقصیر کسایی که این شرایط رو برای ما بوجود آوردن...ولی در کل باور کنیم که همه  لحظات زندگی هم سخت و طاقت فرسا نیست! خود من دقیقا وقتی به آلکساندرا یا  تویوتای خیالیم فکر میکنم یا حتی وقتی جورابامو در میارم و رد کش جورابمو روی پام میخارونم اون لحظات رو با هیچی عوض نمیکنم:) به همین سوی چراغ!!


۳۸ نظر موافقین ۱۷ ۱۷ فروردين ۹۸ ، ۲۳:۰۷

این آبدارخونه دانشگاهی هست که من بناست به امید خدا تا یکی دو سه سال دیگه مدرک دکترامو بگیرم و بذارم درکوزه آبشو بخورم! البته سعی میکنم کار به اونجاها نکشه و قبل از در کوزه مدرکمو به چند جای معتبر ارائه کنم و تا میتونم ازش استفاده ونه خدایی نکرده سوء استفاده کنم...

این دانشگاه ما یه آبدارچی داره که پسر نسبتا جوونی هست...راستش هر وقت دیدمش یا کتاب مدار جلوش بوده یا کتاب الکترونیک....مدرک کارشناسی مهندسی برقشو یا از همین دانشگاه یا دانشگاه دیگه گرفته و الان داره حسابی برای ارشد میخونه...من مطمئنم همینطوری پیش بره اتاقشو از آبدرخونه به اتاق یکی از اساتید همین دانشگاه منتقل میکنه! آدم بسیار با پشتکاریه..هر وقت دیدمش تحسینش کردم...در عکس زیر اگر دقت بفرمایید بجای لیوان و پیش دستی یکی از باکس ها پر از کتابهای ایشونه (ایرانی تلاش کن)



۱۸ نظر موافقین ۲۴ ۰۳ اسفند ۹۷ ، ۱۸:۴۹