نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

*/ سعی کن آنقدر کامل باشی که بزرگترین تنبیه تو برای دیگران گرفتن خودت از آنها باشد. ( پائولو کوئیلو)
*/ آرامشی که اکنون دارم،مدیون انتظاری است که دیگر از کسی ندارم(سیلویا پلات)
*/ تا باد مخالف نباشد، بادبادک بالا نمی رود!
*/میخوای واسه هدفت تلاش کنی یا میخوای یه عمر حسرت بخوری؟؟!!
*/ بندبازها درست موقع سه قدم آخر می‌میرن. چون فکر می‌کنند دیگه رسیدن و اون سه قدم رو با غرور بر‌می‌دارن.
*/ یگانه صافکار دلهای تصادفی خداست...
*/بدی بزرگ شدن اینه که دیگه زخمامون با بوس کردن خوب نمیشه!
*/ ﻗﺪﺭﺕ ﮐﻠﻤﺎﺗﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺒﺮ ﻧﻪ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﺭﺷﺪ ﮔﻠﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻧﻪ ﺭﻋﺪ ﻭ ﺑﺮﻕ !
*/برای قایق های بی حرکت، موج ها تصمیم می گیرند..
*/به ما گفتن یک‌بار بیشتر زندگی نمی‌کنی، ما هم پاشدیم، جمع کردیم و رفتیم که زندگی کنیم، نگو همین پاشدن، جمع کردن و رفتن خودِ زندگی بود!
*/انسان مدام باید مشغول کار باشد. سازندگی کند، وگرنه از درون پوک می شود. و بیکاری بدتر از تنهایی است. آدم بیکار در جمع هم تنهاست ...

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سوتی» ثبت شده است

دیروز ساعت حدود 5 عصر بود که من فرصت نکرده بودم ناهار بخورم! وارد بلوک که شدم، به زور خودمو چپوندم تو آسانسور که برم خونه، یکی از دوستان و همسایگان در حضور خانمش و یکی دو تا از خانمها و آقایون همسایه که من نمیشناختمشون ازم پرسید :گاز وصل شده؟ (آخه یکی دو وز پیش گاز مجتمع قطع شده بود)

منم نه گذاشتم نه برداشتم گفتم: گازِ دلت وصل باشه!

یکی دو  نفر لبخند ملیحی زدند و من در اعماق افکار خودم غرق بودم که تازه وقتی پیاده شدم متوجه شدم چه سوتی عظمایی دادم!  فقط میخواستم سرامیک های کف سالن رو در بیارم گاز بزنم!

نتیجه اخلاقی: وقتی قند خونتون پایینه، افاضه نفرمایید!

حالا خدائیش خیلی حرف بدی زدم؟ چقدر بده؟ مثلا چند تا؟

۸ نظر موافقین ۰ ۱۴ آذر ۹۵ ، ۱۹:۲۶

توی فرودگاه شیراز همیطور گیج و ویج بودم و مخ پر بود از صدای موتور هواپیمای فوکر

تو حال خودم بودم که یه دخترخانمی که متصدی فروش سوغاتی های داخل فرودگاه بود تهوجهم رو جلب کرد

اقا بفرمایید میل کنید!

خدایا این دیگه چی میگه؟

نگاه کردم دیدم از این باقلواها(حالت خلال سبزرنگ داشت) داره بهم تعارف میکنه که یه سوغاتی گرون بهم بندازه

آقا بفرمایید میل کنید!

منم که حوصله خوردن این اجق وجقا رو سر صبحی نداشتم اومدم مثلا زرنگی کنم  و موضوع حرفو عوض کنم ، اشاره کردم به یه جعبه چوبی که حالت شطرنجی داشت و گفتم: 

ممنون من نمیخورم ولی این شطرنج چوبی ها چنده!

گفت: اینا شطرنج نیست و تخته نرده است!

خدایا چه سوتی ای دادم...گفتم حالا همین تخته نرده چند؟ گفت 650 هزارتومن!

با خودم گفتم اخه تو وقتت کجا بود که تخته نرده بازی کنی؟ اصلا میدونی تخته نرده چیه؟ من نهایتش شطرنج بازی کرده باشم و اونم واقعا ماهرانه

در هر صورت تخته نرده خیلی وقته اومده و من اصلا بازی نکرده بودم..دقیقا مثل همین کلش آف کلنز!

واقعا وقت این کارا رو ندارم.....خصوصا این که یهو ممکنه تو کلش بهت حمله کنن!

خلاصه تشکر کردم و از سوتی ای که دادم خودم خندم گرفت


۶ نظر موافقین ۰ ۱۲ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۳۸