فکر نکنم لازم باشه بگم ایشون کی هستن؟
فکر نکنم لازم باشه بگم ایشون کی هستن؟
بومیان ﺍﻓﺮﯾﻘﺎ، ﺭﻭﯼ ﺗﻨﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﺣﻔﺮﻩ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺣﻔﺮﻩ ﻫﺎ ﮔﺮﺩﻭ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﻧﺪ. ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮔﺮﺩﻭ، ﺩﺳﺖ ﺭﺍ ﺩﺍﺧﻞ ﺍﯾﻦ ﺣﻔﺮﻩﻫﺎ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﮔﺮﺩﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺸﺖ ﻣﯽﮔﯿﺮﻧﺪ ﺩﯾﮕر نمیتوﺍﻧﻨﺪ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ.
ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺟﯿﻎ ﻣﯽﺯﻧﺪ ﻭ ﺑﺎﻻ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯽﭘﺮﺩ، ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﻓﮑﺮﺵ ﻧﻤﯽﺭﺳﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻫﺎﯾﯽ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺩﺍﻡ ﺁﺯﺍﺩ ﺷﻮﺩ ﻭ ﻧﻬﺎﯾﺘﺎ ًﺷﮑﺎﺭ ﺷﮑﺎﺭﭼﯿﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ.
باور و ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻏﻠﻂ ﻭ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯼ ﺩﺳﺖ ﻧﯿﺎﻓﺘﻨﯽ ﻣﺎ، ﮔﺮﺩﻭﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ.
ﺍﮔﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﮐﻨﯿﻢ ﺁﺯﺍﺩ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ. ما زندانی افکار خودمان هستیم.
دلتون بسوزه یه بن کتاب گرفتم باقلوا !!!
کلا 200 هزارتومن باید کتاب بخرم تا مشمول 10+15 درصد تخفیف بشه
یعنی اگر 200 تومن بخرم 50 تومنش میشه تخفیف؟.....واقعا که! بنده نوازی فرمودن!
حالا من یکککاره از این سر تهران بلند شم برم شهر آفتاب کتاب بخرم که چی مثلا میخوان 50 تومن تخفیف بدن؟
هر چند نمایشگاه کتاب رو خیلی دوست دارم- اصلا کتابفروشی اگر بزرگ باشه یکی از جاهایی هست که از بودن در اونجا لذت میبرم
یه زمان هم کتاب شناس خبره ای بودم....کتاب به چشمم میخورد میفهمیدم چاپ چندمه!!!
.هی...جوونی کجایی که یادت بخیر!!!
راستی امروز تماس گرفتن که علیرغم تموم شدن مهلت بازهم نامه زدن به وزارت خارجه و درخواست تمدید مهلت کردن
برای چی؟ خب معلومه دیگه...اصلا چرا من باید این چیزا رو به شما بگم؟؟؟!!!
یه دل میگه برو یه دل میگه بمون..اگر درست بشه یه جور خوبه
اگر درست نشه یه جور خوبه!
یاد بایرام لودر افتادم، استخاره کرده بود بد اومده بود، می گفت اگر بمونیم صددام ما رو سرویس میکنه
اگر هم بریم که استخارش جالب نیست! پس ما چه کار کنیم؟
موندم روزهای آینده چه جور برای مصاحبه آماده بشم، تولیمو هم 23 همین ماه هست..اصلا وقت نذاشتم براش...
به نظر من یک ضلع موفقیت هر آدمی پشتکار هست، اگر من در زمان اول خلقت که همه چیز رو تقسیم میکردن، بجای اینکه برم تو صف فلافل ، رفته بودم تو صف پشتکار، الان اینجا نبودم!!! نه شما بگو..بودم؟؟؟؟!نمیدونم چرا امروز از این آهنگ خوشم اومده....
در کنار ضرب آهنگ قشنگی که داره سوز هم داره.....البته نه از اون سوزها که میگن درو ببند سوز میاد!
میدونید موسیقی متن کدوم سریاله یا لازمه بگم؟
امروز بدجوری لیز خوردم ولی خدا رحم کرد طوریم نشد..
جلوی در اتاقکی که برای پروژه ساختیم خیلی لیزه منم اصلا حواسم نبود..
از یه زاویه ای لیز خوردم هر چی فکر میکنم یادم نمیاد.....یعنی چهارشاخ گاردان رفت رو هوا!!
شانسم ساعدم نقش ضربه گیر رو ایفا کرد و منو نجات داد.
یکم درد داشت ولی زود خوب شد....زخمی هم نشدم شکر خدا
راستی یادم رفت بگم دیروز بهم زنگ زدن برای تدریس یه دوره تخصصی...دوره واقعا تخصییه و پولی هم که میدن از اون تخصصی تر..فقط خیلی دیلی داره پول دادنشون!
با کمال میل پذیرفتم..گفتند از دانشجوهای دوره قبل فیدبک گرفتن از تدریسم خیلی راضی بودن و گفتن چیز یاد گرفتن...خوشحال شدم
البته به روش نیاوردم پول دوره قبلی رو با دوماه تاخیر دادن..چون سریع یادم افتاد اینجا تهرانه نه فرانکفورت!
همینکه تماس گرفته و مشتری شدن خدا رو شکر
در پایان این جمله رو خیلی دوست دارم: