یه درختچه وسط نیسان آبی در اومده بود وسط خیابون عکس گرفتم:
یه درختچه وسط نیسان آبی در اومده بود وسط خیابون عکس گرفتم:
امروز خونه نرفتم که کارمو به سرانجامی برسونم! غافل از اینکه نهآر نخردمه...به امید بوفه دانشگاه گفتم بذار به سعید عزیز مدیر محترم سایت وزین شوکولاگ اقتدا کنم و منم بیخیال نهار شم که دیدم نه فایده نداره! رفتم بوفه دانشگاه دیدم تعطیله! آخه بنظر شما عصر پنج شنبه که اموات چشم انتظارن بوفه دانشگاه باید تعطیل باشه؟!!!
لاجرم فکری به ذهنم خطور کرد و رفتم ساختمان ...و از این دستگاه اتومات ها خواستم ارتزاق؟ ارتزاغ؟ کنم...متاسفانه دانشجوهای شکمو چیز چندانی برای من باقی نذاشته بودن! دو تا از این طبقه دومیا کارتیدم یعنی کارت کشیدم که هوس بادوم زمینی سرکه ای به سرم زد! ولی متاسفانه دستگاه دچار فالت شد و بجای یکی یادوم زمینی دو تا انداخت پایین که یکیش افتاد تو سبد و پرتاب 3 امتیازی حساب شد! اون یکیش افتاده اون گوشه سمت راست پایین اگر دقت کنید! خلاصه دستگاهه حواسش خیلی جمع بود!:)
هنوز در این خوردنی هایی که اسمشو نمیدونم چی بود بازنکرده بودم هوشو منتظر بود و با چشمای ملتمسانه ای میخواست که بهش خوراکی بدم! منم یه تیکه کندم و براش پرت کردم! برای اینکه بقی خوراکیهامو هوشو نخوره پا گذاشتم به فرار!:) به نظرتون این کار در شان یه دانشجوی دکترا هست اصلا؟:) اونایی که جوابشون منفیه به این سوال هم پاسخ بدن که من مهمترم یا هوشو؟!!:والّا:))
بیچاره کرد منو این رکسانا!
صبح ساعت 4 صبح منو بیدار کرده که با هم بریم کوه!(کدوم کوه؟ همون کوهی که آی بله! من چمیدونم!:)) خودش با ماشین اومد دنبالم! و منو در حالی که به لحاف و تشکم متوسل شده بودم از زیر پتو به حالت سینه خیز و کشان کشان سوار ماشینش کرد! اگر این سوال اذیتتون میکنه که رکسانا کیه فقط در همین حد میتونم به شما اطلاعات بدم که خیلی دوستش دارم خیلی.....
مسیر خونه تا کوه رو من خواب بودم..به کوه که رسیدیم با یه لبخند رکسانا(میخواستم چیز دیگه بگم گفتم ممکنه از همین وبلاگ خانواده رد بشه!) از خواب بیدار شدم...برای اینکه جلوی رکسانا کم نیارم هر جور شد خودمو جمع و جور کردم و دنبالش راه افتادم..
رکسانا تجهیزات کامل کوهنوردی داشت از کفش مخصوص و عصای مخصوص کوهنوردی و ..و من تقریبا هیچی ...خودمو وخودم بودم! اعتماد بنفسی برای کوهنوردی نداشتم ولی دنبال رکسانا راه افتادم...علاقه شدید من به رکسانا باعث شد تا هر سر بالایی رو که به اجبار دنبالش میرم نه غر بزنم و نه تو دلم بهش فحش بدم!...میدونید چرا؟ چون دوستش داشتم و دارم...پدر این عشق لامصّب بسوزه!
خلاصه سرمای صبح و سختی سربالایی رفتن دیگه رمقی برام باقی نذاشته بود....
تا با رکسانا رسیدیم بالای کوه..نه قله ولی اون بالا بالاها....
نگاه کردم دیدم چقدر اومده بودم بالا.....خورشید طلوع کرده بود و همه جا رو گرم کرده بود....چه منظره ای زیبایی بود.. از بالا همه جا پیدا بود!
رکسانا بمن لبخند میزد و مهربون تر شده بود... از کوله پشتی اش مقدمات صبحونه رو فراهم کرد و همونجا آتیش روشن کرد و یه املت توپ زذیم به بدن! از طریق رگهامون اگر اشتباه نکنم!:)
خلاصه جاتون خالی خیلی چسبید...
با خودم دودوتا چهارتا کردم دیدم سختی های کوهنوردی و بیخوابی و سرمای صبحگاهی در مقابل این همه زیبایی و حس خوب، واقعا ارزششو داشت..منم اعتماد بنفس پیدا کرده بودم..
از رکسانا بخاطر این حس خوب ممنونم!
پ.ن: این تمثیلی ترین پست من بود...خیالتون راحت! رکسانایی در کار نیست! خواب دیدید خیر باشه:) رکسانا همون استاد راهنمای جان منه فارغ از جنسیتش! بهتون که گفتم بودم تنها عشق وطنی من استاد راهنمای جانمه!(استاد راهنمام هم آقاست اونم چه آقایی!)به عنوان راهبر و راه بلد!....کوهنوردی هم در کار نبود!...حدود یکسال سختی در نوشتن پروپوزالم منظورم بود که با تمام سختی ها بالاخره به جاهای خوب رسیده!...واقعا اعتماد بنفسم زیاد شده! الان دیگه استاد راهنمام خودش بهم زنگ میزنه خودش بهم ایمیل میزنه..قبلا فقط من ایمیل میزدم..هیچ تماس تلفنی بین ما برقرار نشده بود! شما نمیدونید رکسانا نه ببخشید استاد راهنمای جانم(بمنم خوش گذشته ها:)) به آدم زنگ بزنه چه حس خوبی داره! این اولین تماس بین ما دو نفر بوده و قبلا هیچ تماس تلفنی نداشتیم! اونم استاد راهنمام تماس گرفت! الیته میخواستم بگم اول تو قطع کن اونم بگه نه تو قطع کن ولی گفتم شاید ضایع بشم بنابراین نگفتم:) حالا چرا این جوری پست زدم؟ حس کردم این قضیه استاد راهنمای جانم برای من درسته خیلی مهمه ولی برای شما خیلی تکراری شده! دیدم دیگه نه کامنتی برام میذارید نه میایید وبلاگم ، گفتم فضا رو عوض کنم!:) منم که خیلی فرصت خوندن پستهای شما رو ندارم! شما هم خیال میکنید من کلاس میذارم که اصلنم اینطوری نیست! خلاصه که وقتی از درس و استاد راهنمام میگم خیلی پستامو تحویل نمیگیرید(حتما تو دلتون میگید عه! اینم ما رو کشت با این استاد راهنماش! تحفه نظنزه مگر!!:)) ولی تا عکسی از خودم یا دانشجوهام میذارم یا اطلاعات خصوصیمو میریزم رو داریه(البته اگر بریزم!) بیا ببین اینجا چه خبره! راستی یکی از دوستام که استاده یه کتابی چاپ میکرده در حوزه امواج نوری، گفتم اسم کتابت چیه گفت امواج نوری....گفتم اینطوری کتابت فروش نمیره، اسم کتابتو بذاره عشق در امواج نوری! اینجوری فروشش چند برابر میشه! گفت راست میگیا...کلی استقبال کرد بنده خدا! دیگه نمیدونم چکار کرد!برای این پستمم از همین تریک استفاده کردم! (trick= ترفند)
امروز خونه نشین شدم.....
شما تصور کنید یه ببرِ تهران(نه مازندران!) یه روز کامل بشینه تو خونه اش و نره شکار آهو!! البته صد واضح و مبرهن است شکار آهو دیگه برای من جذابیتی نداره و ترجیح میدم بجای آهو برم یه باک پر بنزین سه هزارتومنی بزنم و برم دنبالِ هابی های خودم و ظهرم بشینم تو چلوکبابیِ محبوبم و نهار رو بزنم تو رگ! (چهاردرصدی هم خودتونید!)
دیروز رفتم سرکلاس ..ولی هم دانشگاه تعطیل بود و هم کسی سر کلاس نیومده بود که من بهش درس بدم! درسهایی که آماده کرده بودم همینجور داشت لبریز میشد! کسیم نمیشد پیدا کنم بهش درس بدم!
امروز معشوق وطنیم (استاد راهنمایِ جانو میگم نگران نشید یوخ! ) در واطساپ؟ واتساپ(به قول مهران مدیری این طین دسته دار این وسط چکار میکنه؟) تو گروه مون پیام دادن که امتحان میانترم درس..... کنسل هست(برای دانشجویان خوشبختی که این درسو دارن) و دفاعیه خانم ...یان هم کنسل هست!(بنده خدا خانم ...یان!)
مدارس و دانشگاه ها تعطیل بودن امروز، چون این دو قشر دانشجو و دانش آموز هستند که هوای تهران رو آلوده میکنن! کلا مدارس و دانشگاهها تعطیل بشه مشکل آلودگی هوا حل میشه! اگر جوانان هم همه برن خارج از کشور که مشکل مملکت حل میشه! دقیقا ما دانش اموزان و دانشگاهیان مزاحم مرغ عشقایی هستیم که یکیشون شرق تهرانه و اون یکیشون غرب تهران و برای رسیدن به هم یک همت فاصله است!(گروه سنی هم ندارن از 14 ساله و پایین تر دیدم و همینطور برو بالا تا 70 و چند ساله! مرغ عشق 70 ساله ندیدین نمیدونید از چی دارم حرف میزنم!) ما قشر دانشجو و دانش آموز مزاحم دور دورِ این دوستان هستیم که اتوبان ها رو شلوغ میکنیم و نمیذاریم این دوستان براحتی به دور دورشون برسن! البته وقتی مرغ عشقا بهم برسن دیگه مهم نیست! اتفاقا از خداشونه ساعتها با هم تو ترافیک باشن! برای ماشین پشتیهاشون هم همچین بد نیست! بالاخره یه فیلم بدون سانسور هم میشه از تو همون ماشین تماشا کنن...
امروز زوج و فرد بود، دانشگاه هم تعطیل! البته اول نمیدونستم و بنا داشتم با اسنپ برم که وقتی متوجه شدم دانشگاه هم تعطیله دیگه خونه نشین شدم! دقیقا مثل همون ببر تهران! وقتی به یه ببر بگی اگر بیای تو قلمروت جریمه میشی بنظرتون انتخاب دیگه ای برای ببر باقی میمونه غیر از خونه نشینی؟
شهردار محترم تهران فرموده بودند که وضعیت دیشب آلودگی تهران به حدی بوده که باید شهر رو تخلیه میکردن ولی ما مردم همیشه در صحنه ی تهرانستان پوست کلفت تر از این حرفها هستیم که صحنه رو خالی کنیم!
به فکرم رسیده بود یه چند روزی برم خارج شهر و یه مسافرت شب یلدایی تدارک ببینم که باز خبر رسید که یه سامانه بارشی تو راهه! کلا آچمز شدیم! یاد بایرام لودر و ماجرای استخاره اش بخیر!
با این اوصاف لاجرم، منزل را بر هر آپشن دیگر ترجیح داده و با لباس خونه نشستم پشت این همدم همیشگی یعنی لپ تاپم..هم مقالاتمو میخونم..هم تو وبلاگ پست میزنم! آرامشی میده این وبلاگ بیان..اگر بخواهیم آرامبخش ها رو به ترتیب نام ببریم :
ترتیب مُسکّن ها:
-کدئین
-مرفین
-سرگذاشتن روی پای اَلِکس!
-وبلاگ بیان!
یه کلمه ای هست که عشق وطنیم یعنی استاد راهنمای جان خیلی حساسیت داره نسبت بهش...اونم کلمه و ترکیب بهینه تر هست! میگن بهینه تر یعنی چی؟ وقتی میگیم بهینه یعنی تنها یک روشه که بهینه هست..ما بهینه تر نداریم!...اونی که تو مرتبه پایین تر قرار میگیره دیگه بهینه نیست!..هفته پیش تو جلسه آزمایشگاه یکی از خانما یه سوالی کرد که تو جملاتش گفت: ..بهینه تر!!!...اصلا همه برگشتن به سمت اون خانم...دو سه نفر با کف دست زدن تو پیشونی شون:) یکی دو نفر سرخ شدن و سرشونو انداختن پایین! چند نفر نچ نچ کردن!!! یکی دو نفر میخواستن بلند شن و از خجالت برن تو سطل آشغال!:) اصن یه وضعی!!! یه کاری کردن گمونم اون شب اون خانم بره زیر پتو قلمبه قلبمه اشک بریزه:) آخه به چه حقی گفتی بهینه تر خانم؟؟؟( البته من یکم پیاز داغشو زیاد کردم..اتفاق چندانی نیفتاد...استاد ما هم اینقدر سخت گیر و حساس نیس..ولی تقریبا کسی اجازه نداره تو جلسه بگه بهینه تر!)
دیروز امتحان میانترم گرفتم..دیگه دانشجوهای ارشدن و حسابی سخت میگیرم...بیشتر هم میانترم رو......پایانترم راحتتره که روحشون شاد بشه! بی انصاف پسره رفته ردیف اخر برگه فرمولا رو انداخته زیر صندلیش و حالا ننویس کی بنویس! البته سوالا جوری بود که کتابم میذاشتن جلوشون بازم نمیتونستن جواب بدن! رفتم برگه شو از زیر صندلی کشیدم بیرون! گفتم این فعلا پیش من باشه ولی تعجب میکنم این برگه چرا بطور اتفاقی رفته زیر صندلی شما؟ اصلا خودشو نباخت! با فرمولایی که مهندس شعبانعلی گفته بود سخت بود تشخیص داد که اضطراب داره یا نه؟ دو سه تا جواب عادی داد....منم نتونستم قضاوت کنم...فقط برگه فرمولا رو آوردم جلو گذاشتم رو میزم!(جوجه دانشجو!:))
تو دانشگاه های اروپا به دانشجویان دکترا حقوق میدن، البته اونا هم مثل تَراکتور کار میکنن! (رو فتحه ی تَراکتور تاکید دارم حتما تَراکتور بخونید!) ولی ما چی؟ ما دانشجوهای ایرانی مثل بولدوزر کار میکنیم! واقعا نمیدونید فرق تَراکتور و بولدوزور چیه؟ ما رو باش با کیا شدیم هشتاد و سه میلیون نفر!!! منو باش با کیا دارم جملگی طرح معیشتی می گیرم! راستی بعضی از اطرافیان من بهشون طرح معیشتی تعلق نمیگیره! منم بهشون میگم دختر یا پسر پادشاه! 4 درصدی! مرفه بی درد!!!! چرا نمیری کانادا؟؟:)
این غذای منه تو بوفه دانشگاه مون..
دلتون آتیش گرفت؟ درکتون میکنم!:) جالبه بگم عکس بالا هم جای صبونه و هم ناهار صرف شده! چیه؟ انتظار دارید منم مثل این خانمه بگم اینم شد زندگی؟ نخّیر! منم میگم خدا رو شکر..(البته من بیشتر عکس املت ها رو میذارم عکس کباب و پیتزاهایی که میخورمو نمیذارم که طرح معیشتی ام قطع نشه!!:))
از بین آشغال گوشتایی که به اسم همبرگر و کوکتل و بندری و جمیله و...(نه ببخشید داشتیم میزدیم به خاکی) هات داگ و فلافل و .. من املت رو انتخاب کردم..البته موندم با این قیمت گوجه(یک دلار! به قیمت 12 آذر 98) این املت رو اینا چیجوری با این قیمت به ما میدن!:) بازم دمشون گرم!
خدایا بابت همه نعمتهات شکر:
تکه نانی دارم ، خرده هوشی ، سر سوزن ذوقی .
اَلِکسی دارم ، بهتر از برگ درخت .دوستانی ، بهتر از آب روان... .
گمونم دیگه تا همینجا بسه! دیگه نبینم کسی به من بگه 4 درصدی!:) خدائیش پریشب 30 لیتر بنزین زدم حدود 100 تومن شد...هنوز جاش درد میکنه!:) ولی هنوز زنده ام...
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست!!!؟
(از لوکیشن های زیر باران شعر سهراب به سرعت عبور میکنیم چون جیززّه!)
زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون است!
..
گرمی لانه لک لک را ادراک کنیم!..
..
و نخوانیم کتابی که در آن باد نمی آید!
....
وبدانیم اگر کرم نبود زندگی چیزی کم داشت!
(این دقیقا پاسخ اونایی هست که میگن چرا مردم این همه فضولن؟:))
امیدوارم این روز جمعه ایه من روح سهراب سپهری عزیز رو مکدر نکرده باشم..روحت شاد سهراب....
دوستان یکم شعر بخونیم...یکم ادبیات...یکم موسیقی گوش کنیم....اصلا بهتون گفته بودم من سه شنبه گذشته سینما بودم! نگید خونه فیلم می بینم....برید سینما.....تنوع برای ادم لازمه.......مثلا شما آلوئه ورا کمتر بخورید...بجاش کتاب بخرید..برید سینما..برید تئاتر! روزای شنبه و سه شنبه هم نیم بهاست..از این سایت اینترنتی میتونید بلیط بخرید...تو تهران بیشتر از 10 تومن و تو شهرستان هم بیشتر از 8 تومن پول به بلیط ندید..تازه ارزونتر هم ممکنه گیرتون بیاد....فرداهم روز دانشجوئه بنا بوده بهمین مناسبت تخفیف بدن...خلاصه ما 96 درصدی های باید از لذت های کوچیک زندگی هم استفاده کنیم! راستش از خدا چه پنهون از شما که پنهون نیست؟ از شما پنهون؟؟(عه! من این جمله رو آخر یاد نگرفتم یکی هم درستشو یاد ما نداد!!:)) خیلی دوست دارم برم فیلم بنیامین رو ببینم ولی روم نمیشه:)))
چهارشنبه ای من ارائه داشتم تو جلسه آزمایشگاه، استاد راهنمای جان هم شرف حضور داشتند، همه بچه های آزمایشگاه هم بودن..جاتون خالی فقط شما نبودید! خواستم آدرس بدم بیایید گفتم اینا تو فضای مجازیش نیستن چه برسه به فضای واقعیش! تا وقتی نت قطع بود همه پناه آورده بودن به بیان! الان ملت دیگه تو اینستا و تلگرام و ... میچرخن! بذار بچرخن پرچم بیان بالاس! ما با بیان صفا میکنیم!! خدایا این خوشی ها رو از ما نگیر! بگذریم...
چی داشتم میگفتم آهان! (یعنی مثلا من الان خیلی از موضوع پرت شدم:)) یکی دو روز وقت گذاشتم تا یه پاور پوینت یا بقول یکی از اساتید که وبلاگ هم داره و تو وبلاگش مینویسه پرده نگار! آماده شد!!! هر چند بنا بود دانشجوی ارشدی که با من کار میکنه به من کمک کنه تو این موضوع، چند تا اسلاید ایمیل کرد که تقریبا خیلی به دردم نخورد! بعدشم پیامک داد که سر ماخوردم و نمیتونم بیام!! نمیدونم منو پیچوند یا واقعا سرماخورده بود!! راستی از روی پیامک چطور میشه فهمید کسی سرماخورده یا نه؟
پرده نگارم رو تا تونستم به شکل هایی که مفهوم رو بهتر میرسوند مجهز کردم....راستی بچه ها تو فایل پرده نگارتون خیلی تکست ننویسید...بیشتر شکل و تایتل های کلی.....جدیدا هم که میدونید prezzi اومده..خاستگاه prezzi کشور مجارستانه...اینا رو میدونید..ولی نمیدونم چند باری که خواستم برم prezzi یاد بگیرم خیلی با محیطش صفا نکردم...عطاشو چسبوندم به لقاش جفتشم چسبوندم به دیوار! :)
جلسه آزمایشگاه ما تشکیل شده از همه دانشجویان ارشد و دکترایی که استاد راهنماشون، استاد راهنمای جانِ من هست، بعلاوه یکی دو نفری که از دانشگاه های دیگه میان و احتمالا بازم استادراهنماشون، استاد راهنمای جانِ من هست، ..این جلسات دو هفته یکبار توسط دانشجویان به منظور اعلام این مفهوم که" ما در آزمایشگاه بادمجان واکس نمیزنیم !و داریم یه غلطی میکنیم و بیکار نیستیم" و برای تبادل افکار و همفکری و هم افزایی تشکیل میشه! جلسات خوبیه کسی دنبال اثبات خودش یا خدایی نکرده حال گرفتن و مچ گرفتن نیست و با اخلاق خوبی که این فرشته روی زمین(استاد راهنمای جانمو میگم..خدائیش دیگه این پرانتزا رو نباید بگم باید خودتون دستتون اومده باشه تا حالا که: فرشته کیه؟ دلبر کیه؟ آلکس کیه؟ اسب سفید کدومه؟ الاغ پیر چیه؟ استادراهنمای من آقا هستند و..)به خوبی هر چه تمام تر این جلسات رو مدیریت میکنه..
القرظ؟ الغرض؟ القرز؟؟؟..حالا هر چی...خلاصه اینکه یه ارائه ای به منصه ظهور؟ حظور؟ منسه ی حذور!!؟؟...(حالا خیلی هم املام خوبه هی از این کلمات کلوخی بکار میبرم!:)) رسوندم که همه نزدیک بود با کاردها و پرتقالهایی که دستشون بود(و نبود!) دستاشونو ببرن!!!(البته خبر دارید این روزا یوزارسیف زیاد شده دیگه من کشیدم کنار و ادعایی هم ندارم تو این زمینه!) خلاثه که همه کف کرده بودن!...بعد ارائه هم یه فیلم چند دقیقه ای گذاشتم همه دیگه حظ کرده بودن..دیگه اونا هم که تو کف نبودن اونا هم کف کردن!(کف کردن در لغت به من حظ و بهر وافر بودن در هنگام ترکوندن چیزی یا کسی هست!) خلاصه ماشین لباسشویی ای شده بود کلاس!:) وسط ارائه ام یکی از دانشجوهای دکترا سوال خوبی پرسید...ارشدا که کلا یادداشت برداری میکردن! سوالای استاد راهنما رو مثل قرقی جواب میدادم! همینطور سوالای هومان رو..ولی میلاد اون عقب یکی دو تا سوال پرسید یکم اذیت شدم ولی با هم جواب سوالا رو دادیم....یکی دیگه از دانشجوهای دکترا سوال پرسید که حاشیه ای بود و بچه ها میخواستن استفاده سیاسی بکنن ولی من جواب دادم: منو وارد این بازیای پیچیده نکن!!! و همه خندیدن! بنظرم جواب خوبی دادم..نظر شما چیه؟ میدونم که نظر نمیدید معمولا اصلنم مهم نیست:)
در هر صورت ارائه که تموم شد، یکی از دخترای ارشد گفت فلان موضوعی که میگید رو من تولیسانس کار میکردم و یکم خواست بیشتر اطلاعات بده در مورد این موضوع که خدمتشون عرض کردم بله بنده هم همینها رو ابتدای ارائه ام گفتم ولی ظاهرا تشریف نداشتید..استاد هم دست گرفت و گفت بله دیگه وقتی دیر میایید همین میشه!!!! یکم دلم براش سوخت و گفتم شاید همینجوری تایید میکردم و دیر اومدنشو بولد نمیکردم شاید بهتر بود! بعدا چک کردم دیدم خوشبختانه ناراحت نشده....البته بازم مهم نیست! خلاثه ارائه که تموم شد همه یه کف مرتّب برام زدن! شما نمیدونید براتون همه کف بزنن چه حالی داره؟ اونم حدود 25-30 نفر...منتظر بودم کلاه بوقی سرم بذارن و برف شادی بزنن که هر چی صبر کردم دیدم خبری نشد!!کیک هم که نیاوردن بی انصافا:)اون لحظه کجا بودی اَلِکس!!!!؟؟؟؟؟
دو سه تا دانشجوها گفتند استاد ارائه شون خیلی خوب بود...استاد راهنمای جان هم برای اینکه قافیه رو نبازه گفتند که بله استادشون خوبه که ارائه شون خوب بوده:) دیگه آخر جلسه به شوخی های همیشگی گذشت و تعریف و تمجید از ارائه من... استاد هم به دانشجوهای جدید توصیه کرد کسایی که میخوان موضوع پایان نامه شون در راستای موضوع ارائه ایشون(من) باشهسریعتر اعلام کنن....دیگه خداحافظی کردم و اومدم..خسته بودم.....اومدم آزمایشگاه....این شلف(قفسه) پارتیشن یکی از بچه های دکترای آزمایشگاهمونه...همونی که تو سرزمینِ پست فرصتشو گذرونده..این کتابا بیشتر برای اینه که بگن ما دخلِ کتابو درآوردیم!!
چه شد در من نمیدانم؟
فقط دیدم پریشانم!
فقط یک لحظه فهمیدم
که خیلی دوستت دارم!
وسعت چشمان آبیش، مرا یاد اقیانوس آرام میندازد! در اقیانوس آرام چشمانش قایق نمیخواهم! حاضرم وسعتش را یک تنه شنا کنم!
نمی دانم چرا، اما به قدری دوستت دارم.....که از بیچارگی گاهی به حال خویش می گریم…
تو با خودکار آبی، با خودکار قرمز یا حتی با زغال ساجستت پارت آف مای پروپوزالم را بخراش! غلط بگیر، خط به خط، صفحه به صفحه!