نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

*/ سعی کن آنقدر کامل باشی که بزرگترین تنبیه تو برای دیگران گرفتن خودت از آنها باشد. ( پائولو کوئیلو)
*/ آرامشی که اکنون دارم،مدیون انتظاری است که دیگر از کسی ندارم(سیلویا پلات)
*/ تا باد مخالف نباشد، بادبادک بالا نمی رود!
*/میخوای واسه هدفت تلاش کنی یا میخوای یه عمر حسرت بخوری؟؟!!
*/ بندبازها درست موقع سه قدم آخر می‌میرن. چون فکر می‌کنند دیگه رسیدن و اون سه قدم رو با غرور بر‌می‌دارن.
*/ یگانه صافکار دلهای تصادفی خداست...
*/بدی بزرگ شدن اینه که دیگه زخمامون با بوس کردن خوب نمیشه!
*/ ﻗﺪﺭﺕ ﮐﻠﻤﺎﺗﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺒﺮ ﻧﻪ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﺭﺷﺪ ﮔﻠﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻧﻪ ﺭﻋﺪ ﻭ ﺑﺮﻕ !
*/برای قایق های بی حرکت، موج ها تصمیم می گیرند..
*/به ما گفتن یک‌بار بیشتر زندگی نمی‌کنی، ما هم پاشدیم، جمع کردیم و رفتیم که زندگی کنیم، نگو همین پاشدن، جمع کردن و رفتن خودِ زندگی بود!
*/انسان مدام باید مشغول کار باشد. سازندگی کند، وگرنه از درون پوک می شود. و بیکاری بدتر از تنهایی است. آدم بیکار در جمع هم تنهاست ...

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب

۵۶۹ مطلب با موضوع «دلنوشته» ثبت شده است

واقعا کسی میدونه آخر ماجرا چی میشه؟  الان کنیزه مُرد یا خوب شد؟  یعنی مولانا هم با "پایان باز" شعر می گفت؟ بعد قرن هفتم مولانا از کلمه نفت صحبت میکنه؟!  اگر اینطوره من مطئنم نهایتا یک قرن بعدش پتروشیمی هم داشتند فقط صداشو در نمیاوردن!:)


عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور و تدبیر کردن در صحت او

بشنوید ای دوستان این داستان
خود حقیقت نقد حال ماست آن
بود شاهی در زمانی پیش ازین
ملک دنیا بودش و هم ملک دین
اتفاقا شاه روزی شد سوار
با خواص خویش از بهر شکار
یک کنیزک دید شه بر شاه راه
شد غلام آن کنیزک پادشاه
مرغ جانش در قفص چون می طپید
داد مال و آن کنیزک را خرید
چون خرید او را و برخوردار شد
آن کنیزک از قضا بیمار شد
آن یکی خر داشت و پالانش نبود
یافت پالان گرگ خر را در ربود
کوزه بودش آب می نامد بدست
آب را چون یافت خود کوزه شکست
شه طبیبان جمع کرد از چپ و راست
گفت جان هر دو در دست شماست
جان من سهلست جان جانم اوست
دردمند و خسته ام درمانم اوست
هر که درمان کرد مر جان مرا
برد گنج و در و مرجان مرا
جمله گفتندش که جانبازی کنیم
فهم گرد آریم و انبازی کنیم
هر یکی از ما مسیح عالمیست
هر الم را در کف ما مرهمیست
گر خدا خواهد نگفتند از بطر
پس خدا بنمودشان عجز بشر
ترک استثنا مرادم قسوتیست
نه همین گفتن که عارض حالتیست
ای بسا ناورده استثنا بگفت
جان او با جان استثناست جفت
هرچه کردند از علاج و از دوا
گشت رنج افزون و حاجت ناروا
آن کنیزک از مرض چون موی شد
چشم شه از اشک خون چون جوی شد
از قضا سرکنگبین صفرا فزود
روغن بادام خشکی می نمود
از هلیله قبض شد اطلاق رفت
آب آتش را مدد شد همچو نفت
۰ نظر موافقین ۷ ۰۳ خرداد ۰۱ ، ۰۹:۲۵

از اینکه خواسته های قلبیم با تاخیر به دستم میرسه نمیتونم شاکی باشم...چون واقعا چیزی دست من نیست....من یه اداره ی پُستِ کوچیکم که هدایا و نامه های مردم همش با تاخیر به دستم میرسه!...اصلا پت پستچی رو یادتونه؟ گمون نکنم شما دهه نودی ها و دهه هشتادی ها و نهایتا دهه هفتادی ها و نهایتا دهه شصتی و نهایتا دهه پنجاهی ها و نهایتا دهه چهلی ها .........(بیخیال) یادتون باشه!.شما همتون نسل باب اسفنجی و بن تن هستید:) خب گفتیم خندیدیم دیگه کافیه!...بریم سراغ پت پستچی...من عاشق این ماشین پت پستچی بودم..اصلا ریشه علاقه من به تویوتای اف جی کروزر که الان فقط ولودیمیر زلنسکی رئیس جمهور اوکراین از این موضوع خبر نداره، برمیگرده به ماشین پت پستچی! شما نمیدونید این ماشین چقدر دوست داشتنی بود....

یکم هم غر بزنم...فرشته خیلی اذیتم میکنه......خیلی کشش میده! چکار کنم بنظرتون؟ میخوام از دست فرشته سر بذارم به اوکراین..برم هر کمکی از دستم برمیاد اونجا کمک کنم..مثلا آواره های اوکراین رو البته آقایونشون رو  با خودم ببرم بلغارستان یا فنلاند و از اونجا ببرمشون آلمان...مدیونید اگر همین الان به آلکساندرا فکر کنید! .البته آقایون که باید بمونن بجنگن با روسیه....پس اوکراین منتفیه:) پس چکار کنم از دست این فرشته بنظر شما...راستی باز هم لازمه که عرض کنم که فرشته آقا هستند و بلای جان و راهنمای بنده؟!!! 

راستی یه تجربه خیلی مفید هم داشتم اینجا چون ارتباط منطقی مطالب این پست زیاد شد و کورولیشن مطالب رفت بالا بذارید اینم بگم: آقا کفشای دیجی کالا به هیچ دردی نمیخوره.متاسفانه جنسش اصلا خوب نیست....اینو گفتم چون اینجام مونده بود...

راستی بهتون گفته بودم رفته بودم دندونپزشکی؟ واقعا چرا الان فکر می کنید من باید این موضوع رو به شما میگفتم؟!!! ولی خب گفتم دیگه.....آقا آدم دندون عقلشو بکشه رو عقلش تاثیر میذاره؟ بدون یکدونه دندون عقل واقعا زندگی چه رنگی خواهد بود؟

اینم بگم اطلاعات عمومی تون بره....پریشب اسب سفیدم، لنگِ مادیانِ بنفشِ همسایه ی یکی از فامیلا رو لگد کرد!...چشم سفید!.....یکم اسب سفیدِ من بادمجونی شد..یکم هم مادیونِ اونا سفید شد!...مطمئنم که اشکال شرعی نداره!..ولی من رفتم به صاحبِ مادیان گفتم هر چی پولش میشه رو من تقدیم میکنم...تازه اگه خواستید یه پاستیل هم برای مادیانِ بنفشتون میگیرم....هر چند اسب سفید من هم بادمجونی شد....ولی خب مقصر اسب سفیدم بود....گفت باشه بهت خبر میدم..هنوز خبر نداده......آخه اسب سفید عزیزم ! دقت کن چرا سپرتو میمالی به مادیونِ بادمجونی؟ حالا منم با اون همسایه رودربایستی داشتم..ولی خب کاری بود که پیش اومده ...میتونستم نگم ولی رفتم در خونه صاحب مادیون بادمجونی و گفتم.....من یه هچین چه شهروند درجه یکی هستم....تا اینجا دارید میخونید؟ نظری ندارید؟ الان دارید فکر می کنید؟ بگذریم....اونطور که من حساب کردم دهک 5 یا 4 حساب میشم...اگر آلکساندرا بیاد مثل مارو پله میرم دهک 9:)..شما اگر دهک تون پایین تر از منه یه فوت بکنید..نه ببخشید یه لایک بکنید...اگر بالاتره دو تا فوت بکنید...نه خب فوت بکنید که من متوجه نمیشم....یه علامتی چیزی کامنتی بدید من بدونم دهکتون بالاتر از منه:)

۳ نظر موافقین ۷ ۳۱ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۸:۳۷

چند وقتیه پورت یو اس بیِ فلشم شکسته....هنوز فرصت نکردم یکی بخرم...رادیو شده مهمون من و اسب سفیدم...یادش بخیر...شماها یادتون نمیاد..اون اوایل که رادیو پیام اومده بود...ما عشق رادیوها عاشق برنامه های داریوش کاردان بودیم...چند سال قبل هم کافه رادیوی مهران دوستی رو دوست داشتم..خدا بیامرزدش.این برنامه ها بقول معروف سگ داشت! بدجوری ما رو وابسته کرده بود...یه مدت بنفشه رافعی تو برنامه صبحگاهی رادیو جوان....قبل از اونکه رادیو جوان رو به اون فاطمه صداقتی فلان فلان شده به صورت کنترات بدن! آدمی که به شدت من متنفرم ازش!!!....کلا از اجرای هر مجری خوشمون اومد تو رادیو دیر زمانی نپایید! تلخیو تو خوب بلدی شیرین بودن کار تو نیست!...البته بودند کسایی که اجراهاشون طولانی بود....دیگه فرصت فکرکردن به این چراها رو ندارم...بعضی وقتها برنامه های علمی رادیو گفتگو رو که شبها پخش میشه و در مورد نجوم هست و تِم آسمان شب رو داره گوش میدم و ...و چه میدانند نسل جدید رها در اینستاگرام که قصه شب چیست؟!!!!

از وقتی برنامه زندگی پس از زندگی رو دیدم یکی از فامیلا رو دفعه دومه که دارم خواب می بینم! دیگه یه جوری شده آدمها رو ریز می بینم و همه رو تو یه بازی استراتژیک تصور میکنم و من از بالا دارم تماشا میکنم....دیگه برام واقعا هیچ چیزی مهم نیست بجز یه تویوتای اف جی کروزر 2023:)  حتی اگر شده باشه به قیمت ورود به  دهک 10 برام تموم بشه!:)

دریافت 

۴ نظر موافقین ۹ ۲۴ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۷:۳۵

امروز صبح خواب یکی از فامیلا رو دیدم...زن وشوهر که به رحمت خدا رفتن تو خواب اومده بودن خونه ما

از صبح فکرم درگیره...تقریبا پیامشون رو متوجه شدم

با مشورت خواهرم متوجه شدم که چکاری باید براشون انجام بدم

این برنامه زندگی پس از زندگی بدجوری منو گره زده به حقایق اون دنیا...هر چند نه کامل وقت دارم این برنامه رو ببینم و نه چیزی از حقایق اون دنیا میدونم

بعضی وقتا به ذهنم میرسه کلا بجای وقت گذاشتن برای این دنیا و سروکله زدن با آدمای این دنیا، تلاش کنم با آدمهایی که در اون دنیا هستن بیشتر مراوده داشته باشم

۴ نظر موافقین ۱۲ ۳۰ فروردين ۰۱ ، ۲۱:۵۶
وقتی که صبح چند روز پیش یک  ماشین چینی مشکی رنگ تو اتوبان، از آب پاش ماشینش استفاده کرد که با برف پاکنش  شیشه جلوی ماشینش رو در حین حرکت تمیز کنه، و  همزمان فواره ماشینش اینقدر ارتفاع داشت که شیشه اسب سفید من رو هم خیس کرد بگونه ای که نتونستم جلومو ببینم و منم برف پاک کن زدم  تا جلومو ببینم و به دلیل این اتفاق از کوره رفتم و حسابی از ماشین چینی مشکی رنگ عصبانی شدم، و در ادامه سرعت گرفتم و رفتم جلوی ماشین چینی مشکی رنگ و منم براش آب پاش زدم تا دوباره همزمان هر دومون با هم غسل تعمید کنیم (شیشه هامون رو پاک کنیم) و بعد کار به جاهای باریک کشید (البته من سعی کردم از بیضی ادب خارج نشم!) متوجه شدم که مطالعه دو کتاب "نمیگذارم کسی اعصابم را بهم بریزد" و "روابط بدون خشونت" برای من کارساز نبوده و شاید باید دوباره اونا رو مطالعه کنم! البته شاید دلیلش این باشه که من کتابها رو هنوز به آخر نرسوندم و کتاب دوم رو هم تازه شروع کنم به توصیه یکی از بلاگرهای عزیز که الان راستش اسمشون یادم نیست، هرچند اعتقاد دارم که واقعا کتاب نمیتونه خلق و خوی آدمها رو عوض کنه(البته من آدم خیلی عصبانی ای نیستم و خیلی خودمو کنترل میکنم ولی در مورد اسب سفیدم کوتاه نمیام!)، شاید بتونه لحظات خوبی رو برای آدمها بسازه، ولی نمیتونه خلق و خوی آدمها رو کلا عوض کنه،  البته خب بدون تمرین و ممارست هم تغییر خلق و خو کار محالی هست و نیاز به تمرین داره...در کتابِ "نمیگذارم کسی اعصابم رو بهم بریزد" پایان هر فصل تمرین داره و خب من تاحالا تمرینی که توش انتگرال نباشه رو حل نکردم:) ولی سعی کردم تمرینهاش رو هم حل کنم! یه نکته ای که از همین کتاب یاد گرفتم اینه که ما برای عصبانی نشدن باید به سه عامل فاجعه سازی، باید سازی و توجیه سازی توجه کنیم....خیلی جالب برای هر سه مورد مثالهایی میاره! مثلا در مورد همین کاری که ماشین چینی سیاه با اسب سفیدم کرد، من نباید فاجعه سازی میکردم...یا این اتفاق رو نباید به فاجعه تبدیل میکردم... من فکر کنم بعد از چند بار مطالعه این کتابهای ارزشمند، این بار اگر کسی با آب پاش ماشینش، اسب سفیدم رو غسل تعمید داد، کاری کنم که با انحراف ماشینش  از جاده بفرستمش بره ته درّه!!! :) اگر کتاب دیگه ای در این زمینه میشناسید لطفا معرفی کنید:)

ترجمه نوشته عکس: من برای دفاع از خود اقدام کردم!
۰ نظر موافقین ۱۰ ۲۱ بهمن ۰۰ ، ۰۹:۲۶