میخواستم بگم بزن تو گوشم ببینم خوابم یا بیدار؟
دیدم اونی که باید بزنه منم نه اون پس ساکت شدم
هجده ماه تمام تو آمپاس باشی برای یه تیکه کاغذ که یکی که گذاشتنش مسئول یه اداره عشقش بکشه که اون تیکه کاغذو برات امضا کنه یا نکنه؟ هر دفعه هم یه بامبول در بیاره
خدا رو شکر امروز اون تیکه کاغذ و گرفتم
من به این مصرع شعر اعتقاد دارم:
سختی دهی به خلق، سختی کشی زخلق..
تو این چندسال عمری که از خدا گرفته بودم، تا حالا این دو قلم جنس رو نخریده بودم:
1. ماصطخوری(ماست خوری)
2. نمکدون(نمکدان، اکرم، امین....)
خیلی فاز میده خرید این دو تا قلم....لذت بخش بود واقعا
هر وقت خیلی کار و مهمون ریخت سرتون برید نمکدون و ماصطخوری بخرید..
و من در سرزمینی زندگی میکنم که مدیر پروژه رو میفرستن بره آنتن 3 متری باز کنه!
دیروز یازده سپتامبر بود ..امروز دوازده سپتامبر ....دیروز یا امروزم روز سینما بود
اینا به من و شما چه ربطی داره خودمم نمیدونم
این روزا خودم حسابی گیجم
از کارای خودم و کارای خدا سر در نمیارم
امروز دو تا خبر خیلی خوب شنیدم...امیدوارم تغییر نکنه ...از اوناست که اگر بشه چی میشه
یکیش این بود که شکر خدا پروژه مون به جاهای خوبی داره میرسه
کسایی که وبلاگمو دنبال میکنن میدونن که این پروژه پروژه کوچیکی نیست
جز لطف خدا و تلاش من و همکارام علت دیگه ای نداشته...
تنها دغدغه ای که مونده برام نزدیک بودن آزمون جامع هست؛ چون معدلم بالاست فقط آزمون شفاهی دارم- معدل زیر 17 هم کتبی داره هم شفاهی
آهان راستی 31شهریور هم آزمون زبان دارم
امیدوارم این دو تاهم بخیر بگذره
چیزی که از من بر میاد سعی و تلاشه بقیه دست خودشه
گفتم که خیلی نگران نباشید
نوشته روی بیلبورد اتوبان یادگار امام، رو به عنوان تیتر این پست انتخاب کردم
مسکّن های تبلیغاتی که به خیال باطل و شایدم کارشناسی متولیان روانشانسی و فرهنگی جامعه ی از هم گسیخته مون که تصور میکنن با این کلمات و جملات میشه کمی مردم رو به آرامش و خویشتنداری دعوت کرد
از قاعده کلمه و قافیه که بیام بیرون مردم حداقل تهران بدجوری به آرامش نیاز دارن
جلوی هم پیچیدنا تو خیابون که آخر معرفت و مرامه!، قفل فرمون بیرون کشیدن و فحش دادنم که عادیه
امروز رفتم تعویض روغنی دیدم مغازه کنار تعویض روغنی که یه مکانیکی بود و یه تاکسی پژو 405 داخلش بود کامل سوخته!
پرسیدم ماجرا چیه؟ تعویض روغنی گفت هیچی یکی از مشتریا نصفه شب اومده بنزین ریخته تو مکانیکی آتیش زده! جالبه با دوربین های امنیتی فیلمشم گرفتن و دارن پیگیری میکنن
تعریف میکرد بنده خدا راننده تاکسی که یه مشتری بود گریه میکرد و می گفت از نون خوردن افتاده! خدا بهش رحم کرده که کپسول گازش تو صندوق عقب خالی بوده و منفجر نشده!
چند روز پیش که ساعت یک نصف شب با پرواز زاگرس برگشتم تهران و خسته و کوفته رسیدم خونه، فردا صبحش سوار اسب سفیدم شدم ولی از بس که خسته و گیج بودم گلگیر اسب سفیدم رو کوبوندم به در پارکینگ!
خون نیومد ازش ولی گمونم اوخ شد منم رفتم پیش عموصافکار، اوخشو خوب کنه!
امیدوارم اسب سفیدم منو بخشیده باشه
اینم هنرنمایی داداشتون: