نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

*/ سعی کن آنقدر کامل باشی که بزرگترین تنبیه تو برای دیگران گرفتن خودت از آنها باشد. ( پائولو کوئیلو)
*/ آرامشی که اکنون دارم،مدیون انتظاری است که دیگر از کسی ندارم(سیلویا پلات)
*/ تا باد مخالف نباشد، بادبادک بالا نمی رود!
*/میخوای واسه هدفت تلاش کنی یا میخوای یه عمر حسرت بخوری؟؟!!
*/ بندبازها درست موقع سه قدم آخر می‌میرن. چون فکر می‌کنند دیگه رسیدن و اون سه قدم رو با غرور بر‌می‌دارن.
*/ یگانه صافکار دلهای تصادفی خداست...
*/بدی بزرگ شدن اینه که دیگه زخمامون با بوس کردن خوب نمیشه!
*/ ﻗﺪﺭﺕ ﮐﻠﻤﺎﺗﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺒﺮ ﻧﻪ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﺭﺷﺪ ﮔﻠﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻧﻪ ﺭﻋﺪ ﻭ ﺑﺮﻕ !
*/برای قایق های بی حرکت، موج ها تصمیم می گیرند..
*/به ما گفتن یک‌بار بیشتر زندگی نمی‌کنی، ما هم پاشدیم، جمع کردیم و رفتیم که زندگی کنیم، نگو همین پاشدن، جمع کردن و رفتن خودِ زندگی بود!
*/انسان مدام باید مشغول کار باشد. سازندگی کند، وگرنه از درون پوک می شود. و بیکاری بدتر از تنهایی است. آدم بیکار در جمع هم تنهاست ...

۲۱ مطلب با موضوع «سفرنامه احسانخسرو» ثبت شده است

حدود سه سال پیش اون زمان که دلار رَم نکرده بود! مسافرتی به روستای لاویج داشتم...

روستایی بسیار زیبا که آب گرم اون معروف هست در نزدیکی چمستان و شهر نور..

علاوه بر راه پر پیچ و خم و زیبایی که داره واقعا منطقه ای است رویایی ...خونه های روستایی تقریبا تبدیل به هتل روستایی شده بود چون هر مسافری میومد دلش نمیومد یه شب رو حداقل اونجا نخوابه! البته به جز ما که هیچیمون شبیه این ملّت نیست!:)

در مورد طبیعت و هوای مطبوعش چیزی نمیگم...فقط در یک کلمه بسیار زیباست..اگر تونستید برید حتما...


۱۲ نظر موافقین ۲ ۲۰ مرداد ۹۷ ، ۱۶:۰۱

تقریبا یکی دو هفته پیش بنا شد یک سفر یکروزه به شهر تیرازیس یا همون شیراز خودمون داشته باشیم.(تیرازیس اسم سابق شیرازه)ما سه نفر بودیم و یه لب تاب،با سه تا بلیط به قیمت هر کدوم نیم میلیون تومن! 6 صبح قرار گذاشتیم و حدود ساعت 7 و نیم  با اجازتون با هواپیمای فوکر 100 هلندیِ شرکت آسمان پریدیم چه پریدنی!

قبل از پرواز و تیک آف، خلبان هی فاز می‌داد و برامون صحبت می‌کرد، یکمی هم معطل شد گفت ترافیکِ روی باند زیاده و برای تیک آف یکم معطلی داره. نمیدونم چرا این همه ملت میخواستن برن شیراز! بعد خلبان گفت فصل بهاره و ممکنه بخاطر تغییرات آب و هوایی، تکون هایی در هواپیما داشته باشیم...تو دلم گفتم تو ما رو نکوبون به رشته کوه زاگرس! یه تکون دو تکون اشکال نداره:) یا بقول اون خانوم بازیگر تو جیب ما رو نزن!.... ولی انصافا خلبان خوبی بود و خیلی پرواز نرم و اسموتی داشتیم..

اینم هواپیماش (البته شیشه هواپیما کثیف بود علت تاریِ عکس همینه)من نمیدونم چرا روی خود هواپیما نوشتن: شیراز! یعنی تو خط شیراز-تهران کار میکنه؟ مگه ونِ دلیکاست؟! :) از هواپیما که پیاده شدیم سوار اتوبوسِ مخصوصِ فرودگاه شدیم و جالب اینکه اتوبوس 5 متر هم راه نرفت تا رسیدیم به ترمینال پروازی! همه‌مون خنده مون گرفته بود..می‌گفتیم خب همین 5 متر رو پیاده میومدیم دیگه! دیگه تیکه ها شروع شد که مگر نمیدونید اینجا شیرازه! حسش نیست پیاده برن! و .....البته ما مخلص همه شیرازیا هستیم...دیگه ملت سرگرمی دیگه ای که ندارن ..

تو مسیر رفت من باید فایلی رو آماده میکردم و تقریبا از سفر چیزی متوجه نشدم چون از ابتدا تا انتهای سفرِ یکساعته همش داشتم اسلایدهای پاور پوینتمو تنظیم میکردم...تا حالا تو عمرم از این غلطا تو هواپیما نکرده بودم!

رسیدیم به شیراز..قبلا خوشحال بودم که اردیبهشت به شیراز سفر می‌کنم ولی چشمتون روز بد نبینه! هوا به شدت گرد و غباری! تمومِ ماشینا گِلی! یه تاکسی سوار شدیم مثل ماشینای تویوتای جبهه ای.. همش گِلی بود! راننده می‌گفت داریم آماده می‌شیم بریم جنگ! تو دلم گفتم منم میام(با لحن  بابا پنجعلی!) ضمنا راننده تاکسی خاطرنشان کرد رفته خیار بخره وانتیِ خیار فروش گفته: می‌دونید قیمت دلار چند شده؟ ملت گفتن:" نه! ما اومدیم خیار بخریم نه دلار!" که وانتی خیار فروش گفته باشن: دلار شده 9400 تومن! (این جوسازیا طبیعیه ملت ایران به راه خودتون ادامه بدید..البته ملت ایران یادتان هست که در این پست استدلال کردم دلار تا 14000 تومن هم جا داره! )

 

رسیدیم به شرکت...دو تا جلسه داشتیم.. یکی قبل ظهر و یکی بعد ظهر...ولی ناهارشون جالب بود..برنج ِجوجه کباب، گمونم برنج دودی بود و کنار غذا علاوه بر سالاد شیرازی، یک شیشه آبغوره و یک شیشه هم ترکیبِ عرق نعنا و گلاب گذاشته بودن...چقدر شیرازیا حواسشون به همه چی هست! (ببینم انتظار ندارید که عینِ این ندید.بدیدا از میز غذامون اونم جلوی همکارام براتون عکس بگیرم؟ واقعا دیگه نمیشد و زشت بود!)

اما برگشت مون...تقریبا ساعت 4 بود..همون مدل هواپیما و همون شرکت هواپیمایی..با این تفاوت که من از همکارا دور افتادم و نزدیک موتور هواپیمای فوکر و نزدیک بال نشستم...با سروصدای موتور که واقعا رو نِرو بود...از بیکاری موفق شدم یکم خودمو بزنم به پررویی و تا تونستم عکس گرفتم..امیدوارم ذوق و قریحه‌ی نداشته‌ی منو در عکاسی شماتت نکنید و با تشویق ها و کامنت هاتون منو به عکاسی در سفرهای آینده تشویق کنید..

اول از یه مگس شروع می‌کنم که هواپیمای ما بزور این مگس شیرازی رو با هواپیما به تهران منقل کرد که تیرونی بشه!...خدا بدادش برسه با آب و هوای تهران!

ایشون هستن......پیدا نیست؟ روی قسمت بار...دقیقا اینجا

خوشبختانه نزدیک پنجره بودم و میدان دیدِ تقریبا نصفه و نیمه ای داشتم و با همون میدان دید چند تا عکس هوایی گرفتم که گمونم بد نشده باشه..این اولین تجربه‌ی من در عکاسی هوایی بود...تجربه بدی نبود بنظرم (بگذریم که مثل بعضیا نزدیم به کوه و کمر و حتی کواد کوپتر نداشتم و موزیک ویدئو هم نساختم!...بجای کواد خود هواپیما قبوله گمونم..خودتون هم یه آهنگی زیر لب ضمضمه کنید بیزحمت!اگر یکم عکسها تاره تخثیر کثیفی شیشه هواپیماست....انتظار نداشتید که برم بیرون هواپیما و شیشه شو تمیز کنم؟!) اینم عکسها:

یک

دو

سه (بر فراز ابرها)

چهار

پنج

شش

هفت

هشت (ارتفاع پائین تر و نزدیک باند فرودگاه مهرآباد)

نه

ده

یازده

دوازده

سیزده (هنگام فرود و حرکت روی باند فرودگاه- بالک های روی بال برای ایجاد اصطکاک با هوا باز شدن)

چهارده (مهماندارای وظیفه شناس.....یه آقا و خانم پیر بودن که خودشون توانایی پیاده شدن رو نداشتن و صبر کردن همه پیاده بشن و بعد به کمک مهماندارا پیاده شدن..یکی از مهماندارا خیلی با شخصیت و مودب بود و من نمیدونم چرا تو سفر همش تشنه ام می‌شد و بهش زحمت میدادم که برام آب بیاره! من که بهش بیست میدم...همش احساس میکردم میشناسمش!..البته تو دانشگاهی که تا ترم پیش درس میدادم هم رشته اویونیک بود و هم رشته مهمانداری... احتمال دادم تو دانشگاه ما درس خونده باشه... )

پانزده (نمای کلی فرودگاه)

 

و بدین ترتیب سفر ما به پایان رسید....

ایشالا دعا کنید یه هواپیمای شخصی بخرم یه دو جین مهماندار باصفا و با شخصیت استخدام کنم همه بلاگرای عزیز رو سوار کنیم بریم شیراز و بعد برج مراقبت بگه هوا خرابه و مجبورشیم برگردیم تهران:)))

(جدا تا اینجا دووم آوردید و این مطالبو خوندید؟ بابا آی لاو یو دارید همتون:))

 

۴۴ نظر موافقین ۳ ۰۲ خرداد ۹۷ ، ۱۶:۲۵

دیروز عصر از سفر برگشتم

در کل سفر خوبی بود البته سفر که هیچ وقت بد نمیشه اونم سفر به گیلان خوشگل و مامان!

تا لاهیجانش رو گفتم، شهر قشنگی بود..خصوصا آبشار  ودریاچه داخل شهر ..البته من سالهای قبل هم این مناظر رو دیده بودم ولی خب بازدید اون خالی از لطف نبود

روز دوم سفر اختصاص داشت به سیاهکل و جاده جنگلی سیاهکل به دیلمان اینجاده بسیار زیبا بود و 35 کیلومتر من فقط دوره کوه های جنگلی همینطور تاب میخوردم و با اسب سفیدم میرفتم بالا یا میومدم پایین، البته دیگه آخراش داشت خسته کننده میشد چون جاده باریک و دوطرفه و همش سربالایی و سرپائینی بود و باید با احتیاط میرفتی...خلاصه اینقدر دور کوه های جنگلی طواف کردیم که مصداق @ یا " ای دورت بگردم" شدیم!

جاده از لحاظ زیبایی مشابه جاده لاویج در استان مازندارن بود که اون هم جای بسیار قشنگیه هم چشمه های آب گرم  داره و خلاصه روستای بسیاز زیباییه..یادش بخیر پارسال رفتیم اونجا آش دوغ خوردیم و خیلی خوش گذشت..

خلاصه جاده سیاهکل به دیلمان رو اونقدر ادامه دادم که تقریبا به مرتفع ترین نقطه کوه رسیدم، جایی که دیگه از آب و هوای خوب و جنگل خبری نبود و به نیمه جنوبی رشته کوه البرز ختم میشد و اونطرف کوه به دلیل نرسیدن بخار آب ناشی از تبخیر دریای خزر خشک بود...

تو همون جاده جاتون خالی دل رو زدم به دریا و رفتیم یه رستوران جنگلی بین راهی وسط همون کوه جنگلی...دلتون نخواد..نهار کباب چنجه و میرزا قاسمی رو با دوغ ابعلی زدیم به بدن...واقعا خیلی فاز داد! جای همتون خالی...

بعد اسب سفید رو تاختم و از جاده دیلمان به سیاهکل و بعدش به رشت و از اونجا شب رفتیم رضوانشهر خوابیدیم

قصدمون بود که تا آستارا ادامه بدیم ولی خب بخاطر کارایی که تهران داشتیم مجبور شدم شب رو رضوانشهر بخوابیم و فردا صبح به سمت تهران حرکت کنیم

 تو راه برگشت زیتون پرورده و گردو خریدیم  و عصر چهارشنبه در حالی که داشتم براحتی در اتوبانهای خلوت به سمت کرج و تهران رانندگی میکردم، طرف رفت(کرج به قزوین خصوصا) به شدت پرترافیک و شلوغ بود..





۸ نظر موافقین ۰ ۱۶ شهریور ۹۶ ، ۱۲:۰۸

احسان جوان هستم، اینجا لاهیجانه

حالتون چطوره؟ عالی!!! حال من چطوره؟ سوپر عالی

از استان سرسبز گیلان و شهر چای یعنی لاهیجان با شما صحبت می کنم،

رطوبت: 148 (درصد از دید من البته)

دما: 98 درجه فارنهایت

فشار: 36 اسب آبپز معادل 5 پاسکال و 6 تا فرترن!


فردا اگر خدا بخواد میخوام برم شیطون کوه! ببینم منم میتونم با شیطون سلفی بگیرم؟

فعلا خیلی خستم ، پس تا برنامه بعد.

۶ نظر موافقین ۰ ۱۳ شهریور ۹۶ ، ۲۰:۱۸

میگم بد نباشه یه وخ بجای سفرهای سیاحتی تفریحی، سفرهای کاری پروژه ای برای من پیش میاد!

سفرهای یه روزه در اوج خستگی و فشردگی

بدلیل ظیغ؟ زیق؟ضیق؟ضیغ؟ وقت من هم خلاصه بگم

از بوق داگ(صبح زود)  یعنی ساعت 3و نیم حرکت راه افتادیم، 5و 20 دقیقه از تهران پریدیم با هواپیمائی آتا با یه بوئینگ نقلی از این MD ها

جالب بود یکی از همکارا دیر رسید، اونم خانمش رسونده بود! با کلی تاخیر،(علت تاخیر خانوما رو میدونید دیگه) دیگه جونمون به لب رسیده بود، خلاصه به هر جون کندنی بود خودمونو چپوندیم تو هواپیما

پرواز رفتنی خیلی راحت بود

شهر واقعا تمیزی بود و هوا خنک تر از تهران خراب شده!

شکر خدا نه سردرد گرفتم و نه خسته شدم

فقط شانس ما در طول روز 4-5 ساعتی برق رفت و حال ما رو کرد تو قوطی! بدون برق پروژه ما رو زمین میموند و امکان انجامش نبود..ولی شکر خدا حدود ساعت 3و نیم بعد از ظهر برق اومدو بهر جون کندنی بود خودمون رو رسوندیم به شرایط تست

تا ساعت 9 شب کارمون طول کشید و نهایتا با یه پرایدو (پراید به گویش شیرازی) رسیدیم فرودگاه

پرواز برگشت با زاگرس بود که همه عزا گرفته بودیم که حتما تاخیر رو شاخشه

ولی با ده دقیقه اینور و اونور تقریبا همون ساعت ده و نیم شب(مندرج بر روی بلیط) پرید

همون همکارم که خانمش رسونده بودش، دنبال غرابیه میگشت برای سوغاتی

نهایتا سرشو گول مالیدیم که از اینا تو فرودگاهم هست و الان داخل شهر پیدا نمیکنی

کلی هم تعریف کردم براش که واقعا خوشمزه است..همینطور هم هست

بالاخره تو فرودگاه پیدا کرد و خرید....به ما هم تعارف کرد...بابا معرفط!

با پرواز برگشت هم سفر راحتی داشتیم

حسابی هم گشنمه مون شده بود..دم زاگرس گرم که برای شام  ساندویچ مرغ آوردن.... جاتون خالی حسابی چسبید ..گمونم گوشت شد به بدن! شایدم نشد مهم نیست

تو فرودگاه باز این همکار ز.ز خانمش اومد استقبالش! یوخ نگید ما حسودیمون شدا...ابدا! (البته این همکارمون تا حالا سوار هواپیما نشده بود گمونم بهمین خاطر بود)

این دفعه علاوه بر خانمش بردار همکارمون هم اومده بود..من موندم اگر ما دو هفته بریم سفر کاری خارج از کشور گمونم کلهم اجمعین فامیلش بیاد استقبالش!

خلاصه بعد خداحافظی اومدم ماشین رو  از پارکینگ فرودگاه مهرآباد بردارم دیدم چه صفی! نگو کارتخون متصدی پارکینگ کار نمیکنه! خلاصه بعد کلی مصیبت و پیاده شدن رفتم از عابربانک پول گرفتم تقدیم دوست عزیزمون کردم........اصلا هم به اجداش بد و بیراه نگفتم...چون بالاخره پیش میاد دیگه...نه؟

۸ نظر موافقین ۰ ۲۵ مرداد ۹۶ ، ۱۱:۵۳