تا چهل سالگی که مغزم خوب کار میکرد، به ریاضیات و پژوهش پرداختم.
از چهل تا شصت سالگی که ذهنم ضعیف شده بود، به فلسفه روی آوردم،
و در اواخر که به کلی مغزم کار نمیکرد، به سیاست گرویدم!
برتراند راسل
تا چهل سالگی که مغزم خوب کار میکرد، به ریاضیات و پژوهش پرداختم.
از چهل تا شصت سالگی که ذهنم ضعیف شده بود، به فلسفه روی آوردم،
و در اواخر که به کلی مغزم کار نمیکرد، به سیاست گرویدم!
برتراند راسل
بعد از خانه خدا،تنها خانه ای است که:
روزی ده ها بار می توانی بروی بدون دعوت
و هر بار صاحب خانه از دیدنت خوشحال و خوشحال تر می شود.
خانه ای که برای رفتن نیازی به دعوت ندارد
خانه ای که حتی خودت می توانی کلید بیندازی و وارد شوی
خانه ای که همیشه چشمانی مهربان به در دوخته تا تورا ببینند
خانه ای که یاد آور آرامش کودکانه توست
خانه ای که حضورت و نگاهت به پدر و مادر عبادت محسوب می شود و گفتگویت با آنها ذکر الهی است
خانه ای که اگر نروی دل صاحبخانه میگیرد و غمگین می شود.
خانه ای که قهر با آن ، قهر با خداست!
خانه ای که دو تا شمع سوخته اند تا روشنی به ما بدهند و تا وقتی سوسو میزنند، شادی و حیات در وجودت جریان دارد.
خانه ای که سفره هایش خالص و بی ریاست
خانه ای که وقتی خوردنی آوردند اگر نخوری ناراحت و دلشکسته می شوند
خانه ای که همه بهترین هایش با خنده و شادمانی تقدیم تو می شود
خانه ای که .........
چقدر خانه والدین به خانه خدا شباهت دارد
"قدر این خانه ها را بدانیم"
"قدر این فرشته های آسمانی را بدانیم"
شاید خیلی زودتر از آن که فکر کنیم
دیر می شود.
@bakelasbashim
عاداتى که میتواند نشان دهنده کمبود اعتماد به نفس باشد:
١. به همه چیز بله گفتن و ناتوانى در نه گفتن به بعضى درخواست ها و امور خلاف میل فرد.
٢. مکالمات درونى منفى و یا خود سرزنش گرى.
٣. عقب نشینى کردن از اهداف زمانى که فرد مورد انتقاد دیگران قرار مى گیرد.
٤. ناتوانى در تصمیم گیرى.
٥. ترس از شکست.
٦. انتقادات سازنده در مورد کارها و امور را یک مشکل و نقص شخصى فرض کردن.
۷. ترس از بیان نظرات و ایده ها در برابر دیگران.
۸. زود تسلیم شدن.
۹. مقایسه منفى خود با دیگران.
۱۰. جمع کردن شانه ها و خمیده راه رفتن.
۱۱. بى قرارى و اضطراب مزمن
۱۲. سعى در اثبات اینکه موفقیت ها و دستاوردهاى فرد فقط یک شانس و اتفاق بوده.
۱۳. خرید چیزهایى که دیگران دوست دارند، به جاى خریدن چیزهایى که خود فرد دوست دارد.
۱۴. کناره گیرى از اجتماعات.
۱۵. اغراق بیش از حد در مشکلات شخصى.
۱۶. ترس از تجربه هاى جدید.
@bakelasbashim
دستفروشِ داخل مترو هم که باشی باید اصول حرفه ای گری را خوب بدانی!
نه مثل پیرمردی که با صدای ضعیفش از روی نا آشنایی با اصول حرفه ایِ فروشندگی، همه نوع وسیله ای با خود حمل میکرد، آنقدر تنوع جنس داشت که من حیرت کردم قیمتها چطور یادش مانده بود؟؟!!
ولی در سفرِ رفت با مترو، پسری فقط مسواکِ آنتی باکتریال می فروخت، آنقدر هنرمندانه و قرّا با دستمایه ی طنز جنسش رو تبلیغ کرد که چندین نفر از او خریدند!!، پسرک می گفت: پول نداری دستگاه پوز هست! کارت نداشتی چک و سفته هم قبول می کنیم!!!:)))
خلاصه فروشنده ای بود برای خودش،
حرفه ای باشیم!
هرگاه از خوشبختیِ کسانی که دوستمان ندارند، خوشحال شدیم..
هرگاه برای تحقیر نشدنِ دیگران از حق خود گذشتیم..
هرگاه شادی را به کسانی که آن را از ما گرفتهاند هدیه دادیم..
هرگاه خوبی ما به علت نشان دادن بدی دیگران نبود..
هرگاه کمتر رنجیدیم و بیشتر بخشیدیم.
هرگاه به بهانهی عشق از دوست داشتن دیگران غافل نشدیم..
هرگاه اولین اندیشه ما برای رویارویی با دشمن انتقام نبود..
هرگاه دانستیم عزیز خدا نخواهیم شد، مگر زمانی که وجودمان آرام بخش دیگران باشد..
هرگاه بالاترین لذت ما شاد کردن دیگران بود...
@bakelasbashim